اواخر سال 58 به دنبال پيام حضرت امام در رابطه با تاسيس بسيج ، ارتش جمهوري اسلامي ايران ، حجت الاسلام مجد مسئول ستاد مقاومت نيروهاي مردمي در ارتش را مامور تاسيس بسيج مستضعفين كشور نمود . به دنبال آن از طرف وزارت كشور نامه اي به فرمانداري ها مبني بر معرفي فردي جهت تاسيس بسيج مستضعفين در شهرستان ها صادر شد . در شهرستان كازرون فرماندار وقت ، آقاي نيلي پورطي نامه اي مرا معرفي نمود و با معرفي نامه ي فرمانداري، به تهران مراجعه و با حكم صادره ، مسئوليت بسج كازرون را به عهده گرفتم .
در بازگشت ضمن تلاش و رايزني براي تحويل مكاني جهت فعاليت ، ساختمان پيشاهنگي كه متعلق به آموزش و پرورش بود، براي اين ماموريت اختصاص داده شد . با نامه تهران تعدادي سلاح (ام یک و برنو ) كه خارج از رده ژاندارمري بود تحويل گرفتم . جهت راه اندازي بسيج تعدادي از نيرو هاي مخلص در شهر را به همكاري دعوت كردم از جمله شهيد رسول پايان ، محمد حسن پيروان ، جليل امير عضدي ، محمد صادق صفري . سپس براي طرح محيط آموزش نظامي در بسيج اقدام به نظام دادن بسيج نموده، اسلحه خانه ، نگهباني ، آموزش، تداركات را در قدم اول تشكيل و اقدام به رايزني با ارتش و سپاه و ژاندامري و شهرباني براي تهيه امكانات مورد نياز نمودم . ماشين جيپ شهباز از فرمانداري تحويل گرفتم و مقداري سلاح از سازمان هاي انتظامي. قول همكاري آموزش نيروها از سازمان هاي نظامي به خصوص ارتش گرفتم . اطلاعيه در شهر پخش و دعوت به مراجعه جهت آموزش نظامي و سازماندهي نيروها صادر شد . مراجعه ي نيروهاي مردمي بد نبود . بخش اول آموزش نظام صف – جمع و مراحل از آموزش رزم شبانه و نهايت دوره كوتاه آموزش بيشتر در بعد از ظهر ها انجام مي گرفت . روزانه از مراجعين ثبت نام به عمل مي آمد بعد از رسيدن تعداد داوطلبين به سه گروه 22 نفره آموزش آغاز مي شد. دو سه ماه از آغاز كار نگذشته بود كه دانشگاه هم تعطيل شد و علي اكبر پيرويان نيز كه از دانشجويان فعال بود و بعد از تعطيلي دانشگاه براي مدتي جهت مبارزه با نيروهاي ارتش سرخ با همراهي يكي از دوستان دانشگاه به افغانستان رفته بود كه بعد از پايان مأموريت برگشته بود با مشاهده كار بسيج آمادگي خود را براي همكاري اعلام نمود. به گرمي مورد استقبال قرار گرفت و در بسيج اقدام به فعال تر نمودن بخش آموزش كرديم.
طرح هاي موانع آموزشي براي آموزش عبور از موانع براي تقويت روحيه مقاومت در برابرسختي ها جزء آموزش فعاليت هاي نظامي با مانع را با طراحي تعدادي مانع و استقرار در محوطه بسيج توسعه داديم و روز به روز آموزش فعال تر شد…
اكنون بسيج چندين گروه 66 نفره از دانش آموزان – بازاريان و كسبه – فرهنگيان و ساير اقشار تحت آموزش داشت . در تمام ماه رمضان 59 شب ها نيروهاي سازمان بسيج در حال كار و فعاليت براي ساختن موانع در محوطه بسيج بودند . ماه رمضان در تابستان بود . هوا گرم ولي تلاش براي طراحي آموزش رو به فزوني مي رفت . شهيد علي اكبر پيرويان را به ياد دارم كه سحري از سپاه برايش مي آورديم و شب تا صبح جوشكاري مي كرد . چشم او برق زده بود ، درد مي كرد، شيشه آيباس را براي درمان و شستشوي چشم دائما با خود داشت . اواخر شهريور بود كه براي پي گيري كار انقلاب فرهنگي به دانشگاه تهران بازگشت .
بسيج خواهران هم آموزش نظامي و هم آموزش عقيدتي، آن هم در سالن طبقه همكف راه اندازي نمود و در كنار ساختمان پيشاهنگي بخشي هم براي آموزش نظامي خواهران تخصيص داده شد.بعضي از خواهران انجمن ( انجمن اسلامي دانش آموزان ) به همراه بعضي از خواهران داوطلب ،بخش بسيج خواهران را تشكيل دادند . خانم ناظمي و چند نفر از خواهران ديگر به ثبت نام داوطلبين خواهر و سازماندهي آنان مشغول بودند .تابستان 59 در بخش خواهران بيشتر آموزش هاي عقيدتي فعال بود اگر چه روزانه طي برنامه منظمي باز و بسته كردن سلاح هم در دستور كار قرار داشت.
درتابستان دوره هايي توسط بسيج مركز براي آموزش مربي در منجيل و پادگاني در تهران دائر گرديد كه تعدادي از بچه هاي مستعد و داوطلب انجمن ( انجمن اسلامي دانش آموزان )و بسيج به اين دوره اعزام داشتم . دوره هاي تكاوري سختي توسط تكاوران ارتش در منجيل و تهران برگزار شده بود كه نيروهاي اعزامي پس از بازگشت از سختي دوره گله مند بودند .
خودم هم از آغاز مهر برنامه كلاسي گرفتم ولي چون جنگ آغاز شده بود با موافقت آقاي دادور رئيس آموزش و پرورش بيشتر به كار بسيج مي پرداختم در ابتدا ي مهر چند روزي به كلاس مي رفتم در حد ساعات موظفي آن هم اكثرأ بعد از ظهر در دبيرستان به كار تدريس مشغول و مابقي در بسيج به ساماندهي كارها مي پرداختم. در كنار بسيج، انجمن اسلامي ، جلسات سياسي ، فرهنگي ،امنيتي شهر نيز مي بايست شركت مي كردم خلاصه بيشتر وقت ها تا ساعت 11-12 شب درگير كار بودم .
اكنون بسيج هم نيروهاي مجرب نسبي و هم نيرو هاي سازماندهي شده نسبتا خوبي در اختيار داشت . اين نيروها به طور داوطلبانه هم تحت امر، نيروهاي مختلف نظامي و انتظامي به ماموريت مي رفتند و هم توقع و چشمداشتي از كسي نداشتند .
براي گشت سپاه تا حفاظت زندان و نگهباني پادگان (گروه 22 توپخانه)، بسيج از نيروهاي داوطلب خود معرفي مي كرد .
بسيج داشت خود را به عنوان يك نهاد مقاوم مي ساخت كه جنگ شروع شد . در آن زمان سپاه نيز به موازات بسيج مستضعفين اقدام به تاسيس بسيج سپاه نموده بود . از آنجا كه من قبلا هم عضو شوراي فرماندهي سپاه بودم و فعال بودن بسيج هدفمان بود ارتش و سپاه را معارض هم نمي ديدم لذا بسيج شهرستان هم گزارش خود را به سپاه و هم به ستاد كل ارتش مي داد و لذا مشكلي وجود نداشت .
ظهر روز 31/6/1359 ساعت 2 بود كه نماينده اي از فرمانداري به منزل آمد .و خبر تشكيل شوراي تامين شهرستان را داد .. خبر حمله عراق را در راه از راننده فرمانداري شنيده بودم آخر اخبار ساعت دو نگرفته بودم و خبر نداشتم دستور جلسه شوراي تامين را هم با كسب اين خبر حدث زدم، سريعا آماده شده و به فرمانداري رفتم . وقتي رسيدم ساعت 5/2 بود مستقيم به اتاق جلسات رفتم ديدم جز سرگرد قاسمي كسي حضور ندارد با مشاهده او يكه خوردم چون داشت گريه مي كرد. مي دانستم ولي آنچنان كه بر سرگرد تاثير گذاشت بر من تاثير نگذاشته بود.وقتي گفتم مگر چه شده؟ گفت مصطفي جنگ، جنگ نمي داني چه برسر كشور مياره گفتم: بالاترين حد اينه كه صدام مي خواد جاي شاه رو بگيره با ملت ايران و عراق به سرنوشت شاه گرفتارش مي كنيم.
تا لحظاتي اين گفتگو ها ادامه داشت تا اعضاء شورا ي تامين آمدند سپاه ، شهرباني ، ژاندارمري و فرمانداري و … جلسه شروع شد .آقاي نيلي پور دستور جلسه را اقدامات تامين براي تهميدات حمله احتمالي عراق اعلام كرد و بدنبال آن سرگرد قاسمي از عواقب جنگ جهاني اول و دوم و پي آمده هاي آن و تخريب و كشته هاي فراوان و عواقب و عوارض آن سخنان مفصلي مطرح كرد . سپس پيرامون اقدامات ضروري سخن به ميان آمد . هر يك از سازمان هاي عضو، وظيفه اي متقبل شدند.
استقرار ايست و بازرسي ورود و خروجي هاي شهر – دعوت از عموم مردم جهت آموزش دفاع در برابر تهديدات هوايي – خاموشي هاي شبانه – آموزش و سازماندهي مردم در راستاي دفاع همه جانبه و چند اقدام ديگر از جمله آماده باش همه نيروهاي نظامي و انتظامي و دستگاه هاي آتش نشاني و اورژانس و بهداري و بيمارستان ها از تصميمات شوراي تامين بود كه بسيج آموزش و سازماندهي نيروهاي مردمي را متقبل گرديد . آموزش عمومي دفاع در برابر تهديدات هوايي همان روز در بعد از ظهر ساعت 5 در ميدان شهدا توسط ارتش بايستي آغاز مي شد . سازمان تبليغات اسلامي با ماشين بلندگودار خود با گشت در شهر مردم را براي آموزش به ميدان شهدا دعوت كرد و سرگرد ( سرگرد قاسمي ) انواع آژيرها را آماده كرده بود و با سخنراني و پخش انواع آژير هشدارهاي لازم را دادند .
از همان روز مراجعات به بسيج به شكل چشم گيري افزايش يافت . صبح و بعد از ظهر كار آموزش و ثبت نام به طور فعال دنبال شد . سازماندهي نيروها نيز به دنبال آموزش و به تبع آن انجام مي شد . با توجه به كمبود مربي و امكانات مجبور به جذب ، ثبت نام ، سازماندهي ،آموزش ، ميدان تير ، پايان دوره طي يك فرآيند وپيوستار زمان بر بوديم .
جلسات شوراي تأمين از اين به بعد به طور مرتب با پي گيري اخبار جنگ توسط اعضاء و برنامه ريزي براي كنترل و مديريت عوارض جانبي جنگ در ابعاد مختلف با زمان بندي زودتر تشكيل مي شد و اعضاء همگي خود شركت مي كردند و از فرستادن جانشين و معاون طبق تصميم شورا خودداري مي نمودند.
اخبار جنگ پيوسته از راديو منعكس مي شد ولي چون تهاجم عراق زياد بود انعكاس طوري بود كه بايد از تحليل اخبار به عوارض آن پي مي برديم. خبر نامه و تحليل ها خبر هاي خوبي نداشتند. اقدامات ارتش هم براي مقابله چندان موفقيت آميز نبود. بني صدر رئيس جمهور هم با حزب جمهوري اختلافات شان اوج گرفته بود. منافقين هم هر روز به نحوي به فضاسازي براي كسب قدرت مشغول بودند. روزنامه انقلاب اسلامي بني صدر و مجاهد ( نشريه سازمان منافقين) سازمان فضاي سياسي را ملتهب تر مي كرد. همه از همراهي در جنگ سخن مي گفتند. ولي براي ورود به جنگ شرط داشتند و آن هم واگذاري همه اختيارات جنگ به آنها بود.بالاخره فضاي اجتماعي از آن چنان التهابي برخوردار بود كه قدرت تحليل درست را از انسان سلب مي كرد .
تقريبا 20روز از جنگ نگذشته بود كه از خوزستان نماينده مردم آبادان آقاي كيانوش (احتمالا)به كازرون آمد و از خطر سقوط آّبادان و ضرورت اعزام نيروهاي بسيجي صحبت كرد . تصميم بر اعزام نيروهاي بسيج گرفته شد ولي با تماسي كه با استان داشتم از تامين سلاح براي تجهيز نيروها نااميد شدم .حسين مصلح فرماندهي بسيج شيراز از محدود بودن تعداد سلاح و ناكار آمد بودن آن سخن مي گفت راه كار ديگري در پيش گرفتم و آن مراجعه به مركز (ستاد فرماندهي كل نيروهاي مسلح ) براي تامين سلاح بود چهار هفته از جنگ نگذشته بود كه عازم تهران شدم در ابتدا براي ديدار دوستان به خانه محمد رفتم او در ساختمان d خيابان شريعتي بود . صبح از آنجا عازم بيت امام شدم و با آقاي محمد علي انصاري ديدار كردم و مشكل سلاح و مهمات براي تجهيز و اعزام نيروها به جبهه مطرح كردم و وقت ديدار حضرت امام بود. در ديدار مردمي كه داشتند شركت كردم . به دنبال آن به بسيج رفتم و درخواست سلاح و مهمات نمودم چون واگذاري سلاح هاي سازماني يگان هاي نظامي و انتظامي ممكن نبود درخواست سلاح ها خارج از رده را نمودم . پاسخ به درخواست معمول نبود .چون موردي كه قبلا رويه بوده باشد نبود و درخواست هم مي بايست در ستاد فرماندهي نيروهاي مسلح ارتش مطرح و مجوز از آنجا صادر مي شد، به فكر رايزني افتادم .
با جناب سرهنگ كتيبه كه از دوستان قديم بود مشورت كردم گفتند فردا ستاد جلسه شورا دارد درخواست خود را از فرماندهي بسيج كشور آقاي مجد بگير و به شورا بياور. تا در شورا مطرح و در صورت موافقت مجوز صادر شود. برهمين روش به ستاد فرماندهي نيروهاي مردمي (بسيج ) رفتم و با حجت الاسلام مجد موضوع را مطرح كردم . گفتند اين مسير مفيد و موثر نخواهد بود. گفتم شما نامه بدهيد من مي گيرم. اگر نشد هم كه ضرر نكرده ايم . قبول كرد نامه اي نوشت و ماشين و امضاء كرد با عنوان گيرنده ستاد فرماندهي نيروهاي مردمي. من هم نامه را صبح ساعت 5/8 به دبيرخانه جهت ثبت تحويل دادم و بعد از ثبت، اصل نامه را به آقاي كتيبه دادم . ساعت 10 صبح جواب موافقت صارد گرديد . بنا شد به مديريت آمار جهت اقدام تحويل دهم. وقتي رفتم شش حواله يكي براي تحويل سه برابر بار مبناي صد قبضه فشنگ ام یک و برنو ، 1 قبضه تيربار ام یک و برنو به كارخانه مهمات سازي خيابان پاسداران . سه برابر بار مبناي گلوله تفنگ 57 و خمپاره 60 مديريت آمار واقع در جاده كرج و مقدار سه برابر بار مبنا گلوله بازوكا آمار پادگان قم ، حواله ديگر جهت تحويل 10 قبضه خمپاره انداز و 10 قبضه تير بار برنو و 10 قبضه بازوكا 6 قبضه تفنگ 57ميليمتري و حواله اي ديگر جهت ژاندارمري شيراز جهت تحويل يكصد قبضه برنو و حواله اي هم جهت ژاندارمري كازرون جهت تحويل يكصد قبضه ام یک تحويل گرفتم .
ظهر بود بعد از صرف غذا به خوابگاه پزشكي دانشگاه تهران رفتم . علي اكبر پيرويان را ديدم و گفتم اين حواله ها در اختيار دارم و قصد تحويل گرفتن و برگشتن به کازرون دارم. جمع آوري اين همه حواله در نقاط مختلف مشكل خواهد بود . قبول كرد كه تا شب كارش را تمام كند، فردا صبح با هم برویم. با هم به گاراژ تهران سعادت رفتیم يك ماشين بنز ده تن اجاره كردم و آمدیم ، شب در خوابگاه استراحت کردم وصبح بعد از صرف صبحانه ی مختصر، با او به گاراژ رفتم و با ماشين ده چرخ اجاره اي به اولين جا كه خيابان پاسداران، كارخانه مهمات سازي بود رفتيم. در ابتدا بعد از ثبت حواله ماشين را به داخل هدايت و بارگيري طبق حواله انجام شد . حدود صد صندوق مهمات ام یک و برنو تحویل و بارگيري كرديم. سپس از آنجا به مركزي در جاده كرج كيلومتر 10 رفتيم . از آنجا تعدادي صندوق مهمات خمپاره 60 طبق حواله گرفتيم و از همان جا راهي پادگان منذريه قم شديم. در آنجا گلوله هاي تفنگ 57 ميليمتري و بازوكا را تحويل گرفتیم و از آنجا به اصفهان عزيمت كرديم ، در اصفهان به پادگان یگان پياده رفته و از انباردار تعداد 10 قبضه بازوكا 6 قبضه تفنگ 57 ميليمتري و 10 قبضه تيربار ام یک و ده قبضه تير بار برنو تحويل گرفتیم و سپس به شيراز حركت كرديم.شب ساعت 5/1 به شيراز رسيديم. مستقيما به بسيج شيراز رفتیم، نگهبان اجازه ورود نداد با مسئول شب هماهنگي انجام شد و اجازه ورود صادر شد و ماشين به داخل بسيج رفت و ما هم شب در نماز خانه به صبح رسانيديم . صبح آقاي مصلح آمد وقتي ماشين با محتويات آن مشاهده كرد و با تعجب راه تامين اين همه مهمات و سلاح را جويا شد. وقتي شرح ما وقع برايش گفتم، گفت كاري كه تاكنون انجام نشده، انجام دادي. درخواست بخشي از سلاح و مهمات را داشت كه موافقت نکردم. بعد از صرف صبحانه در دفتر فرماندهی با آقای مصلح حدود ساعت 9 صبح به مرکز ژاندارمري استان جهت تحويل سلاح رفتیم، از آنجا حواله تحویل سلاح جهت هنگ ژاندارمری کازرون صادر شد. بعد از تحويل گرفتن حواله عازم كازرون شديم. در كازرون مستقيما به بسيج رفتيم . در آنجا يك اسطبل بود كه زير سالن اجتماعات پیشاهنگی که فعلأ به بسیج تبدیل شده بود جهت انبار مهمات آماده كرده و مهمات را بطور جداگانه و منظم جا داديم . سلاح ها نيز در اتاقي كه براي اسلحه خانه در نظر گرفته شده بود به مسئول تسليحات تحويل داده شد.
اكنون براي اعزام نيروها به جبهه دو كار بايد مي كرديم يكي ثبت نام از نيروهاي آماده اعزام به جبهه و ديگري آموزش سلاح هاي موجود . از ارتش براي آموزش سلاح كمك خواستيم ولي كسي اين سلاح ها بخصوص بازوكا و تفنگ 57 ميليمتري و تيربار ام یک و تيربار برنو ندیده بود. چون سالها بود كه اين سلاح ها از رده خارج شده بود و حتی یکی از نيروها هم آن را نديده بودند. اين سلاح ها مربوط به دوره رضاخان بوده و در سال هاي 1312به بعد خريداري و نيروهاي انتظامي را با آن مسلح نموده بودند و بعد از آن در سال 1328 به بعد ارتش به سلاح هاي جديد مسلح گرديده بود .
بالاخره كار مرحله 1 يعني ثبت نام جهت نيروهاي آماده انجام شد . براي آموزش سلاح ها تصميم گرفته شد كه با باز و بسته كردن و شناسايي قطعات و مكانيسم كاركرد آن ، در ابتدا به شناسايي و مكانيسم كاركرد آشنا شوند .سپس به آموزش آن بپردازند . علي اكبر پيرويان داوطلب انجام اين مهم شد و با صرف وقت روزانه به شناسايي مكانيزم كارآن پرداخت و سپس خود براي كار با آن با ساير مربيان به بيابان جهت تير اندازي با آنها رفتند . وقتي از موفقيت خود مطمئن شدند، جهت آموزش نيرو به ساختمان بسيج برگشتند و آموزش گروه هاي داوطلب اعزام را به انجام رساندند . قرار اولين اعزام روز جمعه بعد از شركت و اقامه نماز جمعه بود. در نماز جمعه با تجليل از داوطلبان توسط امام جمعه اولين اعزام كليد خورد . تعداد بيش از 70 نفر كه در قالب سه ميني بوس با سلاح هاي ام یک ، برنو، تيربار برنو، تير بار ام یک، تفنگ 57 ميليمتري، خمپاره 60، كه مجموعا يك چهارم كل تسليحات بود با بدرقه گرم مردم و نمازگزاران عازم اهواز گشتیم . وانت تويوتاي قرمز رنگي به رانندگي شهيد طمراس جباري و حجت الاسلام انصاري از دفتر امام جمعه داوطلبين را همراهي مي كرد .
بیان خاطره : مصطفی بخرد / ارسال کننده : استاد بارونی
منبع : وبلاگ نامه مهر / http://nameiemehr.blogfa.com