هفته مقدس بسیج و گرامیداشت بسیجیان سلحشور، مردان همیشه در صحنه و قدرت های پنهان کشور را گرامی می دارم .
اما بسیج چیست؟ بسیجی کیست؟ چرا در طول سال یک هفته را به بسیج اختصاص داده اند؟
مقاله را با یک خاطره شروع و جواب سوال ها را با این داستان تا حدودی پاسخ می گویم.
امروز صبح هوا کمی سرد بود و همه در حیاط حوزه منتظر حضور استاد بودیم تا سر کلاس حاضر شویم. من هم یک گوشه در فکر زیارت حرم سیدالشهدا (ع) بودم و از اینکه برای اولین بار می خواستم مشرف شوم، از خوشحالی نمی دانستم چه کار باید کرد. در همین حال یکباره استادمان از راه رسید و همه آرام آرام وارد کلاس می شدیم که…
حسن از در وارد شد خیلی خوشحال به نظر می رسید، گمان کردم خوشحالی او هم از بابت اعزام دوباره به کربلا معلی باید باشد. او بدون مقدمه شروع به سخن گفتن و همه تمرکز کلاس را به سوی خودش جلب کرد.
حسن: استاد قرار است هر کسی که دوست دارد جنگ و مبارزه را تجربه کند نام نویسی و بعد به جبهه های سوریه اعزام شود!!
از این صحبت حسن کاملاً جا خوردم و ماتم برده بود. دیگر به کلاس و حرف های استاد توجهی نداشتم و ذهنم به سوی دفاع از مردم مظلوم سوریه متمایز می شد. در همین حال استاد پایان کلاس را اعلام کرد، وقت بیرون آمدن از کلاس با صحنه عجیبی روبرو شدم، کل حوزه را شور و التهاب عجیبی برای نام نویسی در بر گرفته بود: یکی برای نام نویسی از دیگری سبقت می گرفت… دیگری زمان اعزام را می پرسید… چندین نفر هم شرایط نام نویسی را جویا می شدند… و غیره
با دیدن این صحنه ها فقط رزمندگان که در تلوزیون با چفیه و لباس خاکی برای خداحافظی با خانوادهایشان در کنار اتوبوس برای اعزام به خط مقدم جبهه آماده ایستاده بودند، در ذهنم تداعی می شد.
دیگر در هیچ کلاسی تمرکز برای درس نداشتم و به دفاع از مردم مظلوم سوریه و اینکه خط مقدم ایران در حال حاضر دفاع از سوریه است، فکر می کردم.
وقتی همه کلاس ها تمام شد، با عجله به طرف محل کار پدر حرکت کردم تا از پدرم اذن بگیرم؛ ولی نمیدانستم باید خوشحال یا ناراحت باشم……..
اما هنگام بازگشت از ناراحتی و در حسرت جا ماندن از عشق و شهادت حوصله هیچ کس را نداشتم و با خودم فکر می کردم اگر دوستانم بروند و با شهادت برگردند تا قیامت شرمنده و سرگردان خواهم ماند.
فردا در حوزه دیگر حرفی از پیاده روی اربعین و حرکت به سمت کربلا معلی نبود . فقط و فقط یک چیز دیده و شنیده می شد آن هم سوریه و خط مقدم ایران نقل و نبات جلسات شده بود و سر زبان ها افتاده بود.
تمام حوزه که برای دیدن شش گوشه ارباب در تب می سوختند؛ دیگر التهابی برای حرم امام حسین(علیه السلام) نداشتند و تفکر امام (ع) یعنی دفاع از مظلوم را از سر گرفته بودند و به سوی آن رهسپار بودند.
کلاس آخر که به پایان رسید باز در حال فکر کردن بودم که وقت اذان شد، نماز را خواندم و از مسجد در حال بیرون آمدم بودم، که دو تا از دوستانم پیرامون سوریه با یکدیگر صحبت می کردند. میان بحث آنها وارد شدم…
محمد برای سوریه نام نویسی کرده و بسیار خوشحال بود ، اما هادی مانند من از عدم اذن پدرش به شدت متأثر بود. به هادی کمی دلگرمی دادم ولی کسی نبود مرا آرام کند.
از آنجا که رده اعزام کننده به سوریه یکی از پادگان های شهرستان بود، به سمت پادگان حرکت کردم تا در آنجا یکی از دوستانم را ببینم و از نحوه و شرایط دقیق اعزام به سوریه مطلع شوم تا شاید راهی برای اعزام به سوریه پیدا کنم.
حرکت کردم… در راه پیش خودم فکر می کردم شاید تعدادی اندکی برای نام نویسی؛ حضور پیدا کنند.
در همین افکار ساده اندیشانه بودم که باصحنه ای روبرو شدم که اصلاً باورکردنی نبود. جلوی پادگان فوج فوج از مردم صف کشیده بودند و برای دفاع از حرم بی بی حضرت زینب (س) جان خود را کف دست گرفته، تا فدا کنند. وقتی نزدیک تر شدم برایم باور کردنی نبود و از حیرت خودم را هم گم کرده بودم.
سربازی که وظیفه نظم دهی آنجا را بر عهده داشت ، همه را دسته دسته جمع می کرد و می گفت برادرانی که قصد اعزام دارند اینجا بسیج شوند. از کلمه بسیج شدن او معنای حقیقی بسیج را درک کردم و فهمیدم که چرا امام عزیزمان (ره) آنگونه نسبت به بسیج عنایت داشت و همواره این پیروزی ها و پیشرفت های انقلاب را از بسیجی ها و مردم با درک و فهم ایران زمین می دانست. همچنین فهمیدم بسیجی یک شخص نیست بلکه یک تفکر ناب است که همه ابر قدرتهای جهان از این نام ترسان و هراسانند .
دیگر می دانستم که چرا یک هفته را در سال با نام هفته مقدس بسیج نامگذاری می کنند.
روح همه بسیجیان شهیدی که جانشان را
در طبق اخلاص گرفته تا امروز بر قله افتخار بمانیم ، شاد.
نویسنده : امیر زارع / طلبه حوزه علمیه کازرون
احسنت،خدا خیرتون بده