وقتی آژیر قیامت کشیده میشود، اینان از زیرزمین بیرون میآیند؛ با لبهای خندان، و برای ملاقات پروردگارشان، پرپر میزنند.
اینان آیات بشارت بشرند و بوی پرستش نسترن و یاس و نیایش میدادند و پیشانیشان، جای بوسهی خدا بود.
آنان درختان باغچهی خداوند بودند.
قلبشان قناری قرآن بود و آغوششان جایگاه محبت خدا…
شهدای کربلای پنج را میگویم…
دوستانی که تا دست به دلشان میگذاشتی، علقمهی چشمشان جاری میشد…
یادشان بخیر…
سر به راه صداقت و پا به راه هجرت بودند و در قافلهی »انا الیه راجعون« و گردان »الی ا… المصیر« ثبتنام کرده بودند.
وقتی سبحان ا… میگفتند، گرد و غبار عصیان از همه زدوده میشد.
آنان بهشتیان روشنی بودند که در خاک تیره گرفتار شده بودند.
در مدح شهید حاج مجید حسنزاده
حاج مجید بعد از شهادت حمید بهبود گفت: ببین چگونه از کنار درختان وداع و از میان جادههای بدرقه باز میگردیم.
مثل گردبادی متلاشی و من از پای درختی که قلبم را به خاک سپردهام، بازمیگردم.
آه میخواهم به پابوس مرگ بروم، که مرگ تبرک است.
میروم تا تهمتهایی که بر دامن معصومیتمان زدهاند، بزدایم.
در مدح شهید محمدحسین میرشکاری
و حسین مثل دعا بیریا و خاموش بود. خوابش بیداری بود. بیداریش رویا و حرف زدنش شعر و نامه عملش چون پیشانی ماهرویان سپید.