ازدواج زودهنگام عامل اصلی موفقیت من در فوتبال بود/ وصیت کردهام تا ابد نام «مهدی» در خانوادهام حفظ شود
کاپیتان ذوب آهن میگوید: به همسرم وصیت کردم که بعد از من پسرم و پسرش و تا ابد حتما اسم مهدی را در خانواده مان حفظ کنیم.
به گزارش کازرون نگاه، کاپیتان تیم ذوب آهن در آخرین دقایق روز نهم خرداد ۱۳۹۵ موفق شد برای سومین بار در زندگی اش جام قهرمانی یکی از معتبرترین رقابت های فوتبالی در ایران را بالای سر برده و آن را در هوای گرم و شرجی خرمشهر به پرواز درآورد. پسر شیرازی باشگاه اصفهانی ها رابطه زیادی با دیگر استان های ایران دارد که برای دانستنش بهتر است اصل ماجرا را از زبان خودش بخوانید.
مهدی رجب زاده در گفت و گو با مشرق، به بخش هایی از زندگی اش پرداخت که شاید تا امروز کمتر در رسانه ها به آن پرداخته است. فوتبالیست تمام نشدنی شیرازی هنوز هم مانند جوانان ۱۸، ۱۹ ساله بازی می کند و رمز این توانمندی جسمانی اش را هم در صحبت هایش لو می دهد.
متن کامل این گفت و گو را در ادامه می خوانید:
* کاشته زیبایی به استقلال خوزستان زدی؟
واقعا خوشحالم که در برد تیم مان نقش داشتم و فکر می کنم کاشته ای که زدم خوب جایی رفت وگرنه دروازه بان استقلال خوزستان مهارش می کرد.
* تغییر و تحولات در ذوب آهن خیلی وضعیت تان را تغییر نداد؟
زمان می برد. البته ما تیمی داریم که بیشتر بازیکنانش چند سالی می شود که کنار هم کار می کنند. از این رو در ماهیت کلی کارمان تغییرات زیادی بوجود نیامده و می دانیم که باید چکار کنیم. ناسلامتی ما قهرمان جام حذفی قبل هستیم و باید از این عنوان مان دفاع کنیم.
* بازی تان با استقلال خوزستان تداعی کننده سوپرجام بود!؟
دقیقا! ما در آن بازی اول گل خوردیم و بعد ضمن جبران هر دو گل در وقت اضافه دو گل دیگر زدیم. البته من در آن بازی تعویض شدم ولی بچه ها خیلی زحمت کشیدند. استقلال خوزستان انصافا تیم خوبی است که من در این سالها کمتر تیمی را دیده ام به این اندازه با جسارت و شجاعت بازی کند.
* این دومین قهرمانی تان در امسال بود و در اردیبهشت هم استقلال تهران را در خرمشهر در فینال جام حذفی شکست دادید. چقدر از آن قهرمانی خوشحال شدی؟
خیلی لذتبخش بود. آن شب در خرمشهر اتفاقاتی رخ داد که باور کردنش برای هر انسانی سخت است. زمین نه چندان مطلوب و نور کم ورزشگاه باعث شده بود تا بازی از آن کیفیت خوب و همیشگی برخوردار نباشد ولی ما کارمان را کردیم. خیلی خسته بودیم و بدن های مان نای تکان خوردن نداشت ولی مانند سربازانی که به آنها گفته شده اگر نجنگید می میرید ما هم باید تا آخرین قطره توان مان را بکار می بستیم.
* اینقدر برای یک بازی خسته بودید؟
اصلا باور نمی کنید. مانند فیلم ها شده بود. همه بازیکنان ما بدون استثنا از ناحیه عضلات دو قلو (پشت ساق پا) و ران دچار گرفتگی شده بودند و کسی نمی توانست راه برود ولی به محض آن که بازی شروع می شد درد و گرفتگی یادمان می رفت و تا می دیدیم که استقلالی ها حمله می کنند از خود بیخود می شدیم. درست مانند دفاع از مرز و خاک و وطن بود. همه له و لورده بودیم و خلاصه …
* …نکند به هوای بازی در مناطق جنگی حس و حال آن مناطق رابه خودتان گرفته بودید؟
شاید اینطور باشد که می گویید (با خنده). خسته بودیم ولی نمی افتادیم.
* توانستی خرمشهر را هم ببینی؟
نه متأسفانه. بازی آنجا برگزار شد ولی ما در آبادان اردو داشتیم و فقط فرصت شد که برای بازی به آنجا برویم و برگردیم. خیلی دوست داشتم به گلستان شهدا بروم و شلمچه را ببینم ولی قسمت نشد.
* متولد خرداد ماهی یا تیر؟
من ۳۱ خرداد ۱۳۵۷ به دنیا آمدم. در ویکی پدیا هم تاریخ تولدم به همین روز است ولی شناسنامه ام را اول تیر گرفتند.
* راز این همه سرزندگی و آمادگی خوب جسمانی ات در ۳۸ سالگی چیست؟
اینکه زود ازدواج کردم. ۲۳ سالم بود که ازدواج کردم و بعد از یک سال هم پدر شدم.
* درباره ماجرای ازدواجت بگو؟
– ازدواج من داستان جالبی دارد. مادرم همیشه می گفت که برای تو از خارج از شیراز دختر نمی گیرم. او بعد از یکی دو سال که بین دخترهای شیرازی برای من دنبال همسر می گشت به خانه خیلی از دخترهای دور وبری مان رفت اما سرانجام خاله ام که در اهواز زندگی می کرد روزی با مادرم تماس گرفت و گفت به اهواز بیایید تا دختری که برای مهدی پسند کرده ام ببینید. همان شد که شد و مادرم هم حرفش را زیر پا گذاشت و سرانجام برای من از بیرون از شیراز زن گرفت.
* الان دو فرزند داری؟
بله یک دختر کلاس هشتمی و یک پسر کلاس دومی.
* اسامی شان چیست؟
– آیناز و محمدمهدی.
* آیناز که اسم آذری است! پدر شیرازی و مادر اهوازی، چرا نام دخترتان آذری است؟
– آیناز یعنی ماه ناز. این اسم مورد علاقه هر دو نفرمان بود و آن را انتخاب کردیم.
* اسم پسرت هم که مهدی است! همسرت در خانه چطور شما دو نفر را صدا می زند؟
پسرم را بیشتر “محمد مهدی” صدا می کنیم و فقط من هستم که بیشتر او را مهدی صدا می زنم. در واقع می خواستم اسمش را مهدی بگذارم ولی اطرافیان گفتند که هر دو نفرتان با یک اسم جور در نمی آید ولی به همسرم وصیت کردم که بعد از من پسرم و پسرش و تا ابد حتما اسم مهدی را در خانواده مان حفظ کنیم تا انشاالله یکی از این خانواده از یاران حضرت مهدی (عج) بشود.
* فقط ازدواج زود هنگام باعث شده تا الان مثل جوان ها فوتبال بازی کنی؟
از همه چیز مهمتر همسرم بوده است که در این سالها زندگی ام را مدیریت کرده است. باید برای مخاطبان شما که از همه سن و سالی هستند بگویم که مدیریت خانم ها در زندگی آقایان خیلی مهم است. من الان هیچ چیز از خودم ندارم و همه چیزم به نام همسرم است. نقش من در این زندگی فقط فوتبال بازی کردن بوده و باقی کارها را او انجام داده است. اگر می خواستم همین یک کار را هم بد انجام بدهم که دیگر هیچ. (با خنده)
* در کار منزل کمک همسرت نمی کنی؟
آن اوایل ازدواج کمک می کردم ولی الان دیگر دنده ام پهن شده و ترسی از کتک خوردن ندارم(با خنده). بیشتر کارهای بیرون خانه با من است و داخل خانه من کار خاصی نمی کنم. ضمن اینکه الان یک دختر ۱۴ ساله دارم که پا به پای مادرش در کارهای خانه به او کمک می کند.
* دخترت درس خوان است؟
عالی است. اصلا در این سالها یکبار به یاد ندارم که به او گفته باشم درس بخواند ولی پسرم برعکس است.
* جایی خواندم که به پرندگان هم علاقمندی! درست است؟
به کاسکو علاقه دارم و اتفاقا دوتا داشتم که یکی از آنها را به دوستم دادم و حالا یک جوجه آورده ام تا بچه ها آن را به حرف بیندازند.
* پسرت بعد از قهرمانی ات چه گفت؟
فردای آن شب که به خانه آمدم فهمیدم دختر و پسرم زمان بازی گریه و دعا می کردند که پدرشان قهرمان شود و وقتی بازی تمام شده پسرم در خانه فریاد می زده که بابای من قهرمانه… و فردای آن شب که آمدم خانه مدالم را انداخته بود بر گردنش و با آن عکس می گرفت.
بچه هایت را هم اهل ورزش بار آورده ای؟
دخترم بسکتبال و والیبال بازی می کند اما نه در حد حرفه ای بلکه برای سلامتی و سرگرمی. او درس خوان است و می خواهد پزشک اطفال شود. پسرم تازه امسال با فضای فوتبال آشنا شده و می خواهد وارد این بحث ها شود.
* اگر ۶ میلیارد پول یکجا به دستت برسد چه می کنی؟
چون می خواهم دیگر در اصفهان زندگی کنم با بخشی از آن یک ساختمان خوب می سازم و خودم هم در آن خانه ای برای خودم می سازم چون من هنوز در اصفهان خانه ندارم و تا امروز در شیراز سرمایه گذاری کرده ام. بقیه اش را هم یک حسینیه خیلی خوب یا یک مهدیه خیلی خوب برای برگزاری مراسم دینی مان در کازرون برپا می کنم.
* بچه شیرازی؟
بله اما پدر و مادرم کازرونی هستند و به این خاطر می خواهم برای کازرون این کار را بکنم.
* در دیدار فینال جام حذفی رحمتی خیلی دعا می کرد ولی حتی یک پنالتی را هم درست تشخیص نداد تا به طرفش برود؟
من به دعا و توسل اعتقاد ویژه ای دارم اما معتقدم که تقدیر را خداوند برای ما مقدر می کند و رقم می زند. گاهی ممکن است در یک جمع خداوند به خاطر یک نفر یک گروه را نجات دهد و برعکس ممکن است که در یک جمع به خاطر گناه یک نفر همه را تنبیه کند. آن شب هم تقدیر این بود که ما قهرمان شویم و تقدیر غیر قابل تغییر است.
* آرزویت در زندگی چیست؟
خوشبختانه من در زندگی ام تا امروز به هر آنچه خواسته ام رسیده ام و البته شاید آرزوهایم کوچک بودند ولی برای همسر و فرزندانم بهترین ها را آرزو دارم. می خواهم پدری خوب برای بچه هایم و مردی خوب برای همسرم باشم.
* حرف پایانی؟
از همه کسانی که برای موفقیت من و رسیدنم به این مرتبه از زندگی زحمت کشیده اند به ویژه پدر و مادر و همسرم تشکر می کنم و امیدوارم که همه سلامت باشند. از شما هم ممنونم و امیدوارم قهرمانی ذوب آهن دل اصفهانی ها که به من لطف زیادی در این سالها داشته اند را شاد کرده باشد.