روزگاری لبخند نمی زدیم، دگر بر شادمانی خدا و گریه نمی کردیم، جز بر جنازه ی گناه.
آخرت مان بر دنیای مان سبقت گرفته بود و قیامت مان را در همین دنیا می دیدیم.
در جهنم فراق الهی دست و پا می زدیم و به دنبال بهشت ملاقات خدا بودیم.
احمد پاک بود، چون آب زلالی که از کوهساران پایین می ریخت.
وقتی راه می رفت، اجل دست به سینه گام برمی داشت و وقتی می نشست، جبرئیل، پرهای خویش را می گستراند.
یادمان شهید محسن خسروی
آه محسن!
محسن پیشانیش در زراعت ابدی، پینه بسته بود.
شب ها دلش را کباب می کرد و شراب اشک می نوشید.
قلبش، قناری قرآن بود.
آغوشش، محبت خدا بود.
دنیا را سه طلاقه کرده بود.
و روزی با بال هایش، بوسه ی خدا را تفسیر کرد و رفت…
یادمان شهید محمدکاظم داودی نژاد
و کاظم که او »جنات تجری من تحتها الانهار« بود.
آنقدر اشک ریخت، که کشتی نجات پدیدار شد و آن قدر آه کشید، که بادبان نوح به حرکت درآمد.
آن قدر خود را جستجو کرد، تا خدا را یافت و آن قدر از خود فاصله گرفت، که خویشتن را فراموش کرد.
او تجلی »من عرف نفسه، فقد عرف ربه« بود.
نویسنده : اصغر شجاعی
همه شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد وال محمد