امروز:دوشنبه, ۵ آذر
تاریخ انتشار:2015-03-30

چرا مرحوم منتظری عزل شد؟

در تاریخ سیاسی کشور، بررسی فراز و فرود یک فرد و توصیف آن اهمیت زیادی دارد. اما آنچه این بررسی را مهم‌تر می‌کند، ریشه‌یابی و تبیین علل فراز و فرود و چرخش چهره‌های سیاسی است. خصوصاًً این قضیه وقتی اهمیتش دوچندان می‌شود که آن فرد، نه یک فرد …

به گزارش کازرون نگاه، در تاریخ سیاسی کشور، بررسی فراز و فرود یک فرد و توصیف آن اهمیت زیادی دارد. اما آنچه این بررسی را مهم‌تر می‌کند، ریشه‌یابی و تبیین علل فراز و فرود و چرخش چهره‌های سیاسی است.

خصوصاًً این قضیه وقتی اهمیتش دوچندان می‌شود که آن فرد، نه یک فرد بلکه چهره شاخص یک طیف و جناح باشد.

آیت الله منتظری چه در دوران مبارزه با رژیم طاغوت و چه در دوران پس از پیروزی انقلاب، یکی از چهره‌های برجسته و شاخص بوده است.

اولین قائم مقام رهبری و فقیه عالیقدر مورد تأیید امام، طی یک سلسله فعل و انفعالات روند جدایی از نظام را در پیش می گیرد و مواضع کجروانه اش تا آنجا پیش می‌رود که امام راحل مرگ خود را از خدا طلب می‌کنند.

نشریه رمز عبور برای تبیین چرایی و چگونگی سیر جدایی آیت الله منتظری با مسعود رضایی کارشناس تاریخ معاصر ترتیب داده است که در ادامه می خوانید:

* قائم‌مقامی آیت‌الله منتظری چه مقدمات و زمینه‌هایی داشت؟آیاانتخاب ایشان به قائم ‌مقامی رهبری ناشی از تلاش اطرافیان آقای منتظری بود یا نه؟

به نظر من بحث قائم مقامی آقای منتظری برمی‌گردد به یکی دو سال اول انقلاب و به خصوص بعد از اینکه حضرت امام در زمستان سال ۵۸ -یعنی بطور دقیق تر بهمن سال ۵۸- هنگامی که در قم حضور داشتند دچار سکته قلبی شدند.

در آ ن موقع حضرت آقا و برخی دیگر از اعضای روحانی شورای انقلاب به قم رفتند و ایشان را سریع منتقل کردند به بیمارستان قلب در تهران.

خوب، از همان اول انقلاب و استقرار نظام نوپای جمهوری اسلامی، طبیعتا همه دوستداران انقلاب و نظام، این نگرانی را دارند که در صورت وقوع اتفاقی برای حضرت امام، چه کسی قرار است این انقلاب را رهبری کند.

بخصوص این که از همان ابتدا یعنی حتی قبل از تصویب قانون اساسی، بار اصلی مسئولیت اداره و هدایت نظام بر دوش ولی‌فقیه و رهبری انقلاب بود و همه می‌دانستند که امور اصلی و اساسی مملکت – اگرچه حالا دولت موقتی هست و ساختارهایی هم کمابیش شکل گرفته- برعهده رهبری قرار دارد و در واقع اوست که دارد انقلاب را پیش می برد.

بر این اساس برای همه روشن بود که اگر اتفاقی برای ایشان بیافتد یک نقص و نقصان جدی در کار مملکت و انقلاب به وجود می‌آید.

بنابراین وقتی که آن سکته در بهمن ۵۸ اتفاق افتاد، این نگرانی به صورت جدی‌تری درآمد که اگر یک بار دیگر این اتفاق بیافتد و حضرت امام از دنیا برود چه وضعیتی برای جامعه و انقلاب و کشور پیش می‌آید.

به نظر من در همین شرایط است که بزرگان انقلاب مثل آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و دیگرانی که دلسوز انقلاب بودند به فکر افتادند تا شخصیتی را به عنوان کسی که بتواند بعد از امام مسئولیت را برعهده گیرد، مطرح سازند.

لذا از همان زمانها است که حضرت آقا و آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه‌های نماز جمعه و همچنین سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها از آیت‌الله منتظری به عنوان آیت‌الله‌العظمی‌ منتظری یاد می کنند و تجلیل و تکریم فوق‌العاده‌ای از ایشان به عمل می‌آورند.

خوب، آقای منتظری هم شخصیت کوچکی نبود. ایشان از مبارزین بنام قبل از انقلاب بود و به لحاظ جایگاه و وزانت حوزوی هم جزو شخصیت‌های درجه یک حوزه و به اصطلاح فقهای بزرگ محسوب می‌شدند کما این که حضرت امام از ایشان با تعبیر «فقیه عالیقدر» یاد کردند و احتیاط‌های‌ فقهی خودشان را به ایشان ارجاع می دادند.

اینها همه نشان می داد که آقای منتظری از یک وزانت علمی و حوزوی بالا برخوردار است. لذا این یک جریان سالم بود که با هدف تضمین آینده انقلاب، به مطرح کردن و تکریم شخصیت آیت‌الله منتظری پرداخت.

اما در کنار این جریان کسان دیگری هم بودند که بر مبنای منافع شخصی و گروهی به دنبال مطرح کردن آقای منتظری بودند.

در واقع همان باندی که مربوط به سیدمهدی هاشمی بود و خودش را زیر چتر حمایت آقای منتظری قرار داده بود. آنها هم به دنبال این بودند که هرچه بیشتر آقای منتظری را بزرگ کنند تا در واقع از چتر حمایتی گسترده‌تر و قوی‌تری برخوردار باشند.

این قضایا ادامه دارد تا می‌رسیم به سال ۶۴ که بحث قائم‌مقامی یا به عبارت صحیح‌تر رهبری آینده آقای منتظری مطرح و تصویب شد. من در شکل‌ گیری و به انجام رسیدن این ماجرا، نقش آن نیروهای ناسالم را مؤثر نمی دانم.

بلکه در این زمینه خود اعضای مجلس خبرگان و علی‌الخصوص آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی رفسنجانی تلاش کردند و دارای نقش مؤثر بودند.

در واقع از مدتها پیش از طرح رسمی این موضوع در مجلس خبرگان و تصویب آن، بحث‌هایی میان اعضای خبرگان وجود داشت که ما باید برای آینده کشور بعد از امام برنامه داشته باشیم تا چنانچه حضرت امام ناگهان از دست ما رفت دچار بحران نشویم.

بخصوص اینکه باید توجه داشته باشیم در آن زمان کشور درگیر یک جنگ تمام عیار نظامی بود و محاصره اقتصادی هم فشارهای زیادی را بر مملکت وارد می‌ساخت و در مجموع کشور در یک شرایط استثنایی به سر می‌برد.

لذا این بحثها به صورت کلی بین اعضای خبرگان جریان داشت اما هیچ وقت اسم فرد مشخصی در مجلس خبرگان برده نمی‌شد. اتفاقی که سال ۶۴ ‌افتاد این بود که بعضی از اعضای خبرگان می‌گویند ما تا کِی قرار است کلی صحبت کنیم؟ این کلی صحبت کردن‌ها چیزی را حل نمی کند و باید بصراحت از رهبر بعدی نام بیاوریم و به این ترتیب نام آیت الله منتظری مطرح می‌شود.

همان طور که عرض کردم حضرت آقا و آقای هاشمی در این زمینه فعال بودند و دیگران هم همین طور. یعنی عمده مجلس خبرگان در این زمینه اتفاق نظر داشتند.

بر این اساس در تیرماه ۶۴ این قضیه مطرح می شود.

ابتدا هم برای وجاهت قانونی داشتن این کار، یک طرحی تصویب می‌شود مبنی بر این که مجلس خبرگان موظف است برای تعیین رهبری آینده کشور اقدام کند. قبل از تصویب این طرح اصلا مجلس خبرگان مسئولیت تعیین رهبر آینده را در زمان حیات رهبر فعلی نداشت.

اما با تصویب این طرح، راه قانونی برای انجام این کار باز می‌شود.

سپس بر مبنای این مصوبه، ماده واحده‌ای با امضای پنجاه نفر از نمایندگان مجلس خبرگان تنظیم می‌شود که برای بحث و بررسی و تصویب به هیئت رئیسه تقدیم می شود.

متن ماده واحده این بود: «بسم الله الرحمن الرحیم خبرگان امت به موجب تکلیف مصرح در مصوبه روز ۲۴/۴/۶۴ و به عنوان مقدمه عقلیه لازم برای عمل به اصل ۱۰۷ قانون اساسی، فقیه عالی قدر و مجاهد، حضرت آیت‌الله منتظری –دامت برکاته- را به عنوان مصداق کامل قسمت دوم اصل مزبور، تعیین می کنند.» یعنی آقای منتظری به عنوان مصداق بخش دوم اصل ۱۰۷ قانون اساسی معرفی می‌شوند.

در عین حال با توجه به برخی مسائل و شرایط موجود در آن زمان و برای این که بررسی‌های بیشتری در این زمینه صورت گیرد، این طرح را در همان اجلاسیه تصویب نمی‌کنند بلکه قرار می‌گذارند تا هیأتی تعیین شود و در طول سه چهار ماه آینده به تحقیق پیرامون تمامی افراد حائز شرایط رهبری آینده بپردازد و سپس در یک اجلاسیه فوق‌العاده، تصمیم نهایی در این زمینه گرفته شود.

در نهایت در آبان سال ۶۴ طبق توافق نسبتاً عمومی میان اعضای خبرگان – به غیر از چند نفر معدود که مخالف بودند و شاخص آنها آیت‌الله محمدی گیلانی بود- طرح رهبری آینده آقای منتظری مورد تصویب قرار می‌گیرد.

بنابراین در تعیین آقای منتظری به عنوان رهبر آینده در مجلس خبرگان تا آنجا که اطلاعات من نشان می‌دهد اینطور نیست که اطرافیان ناسالم آقای منتظری نقشی داشته باشند.

آقای منتظری بعد از علنی شدن این قضیه نامه‌ای خطاب به آقای مشکینی می‌نویسند و یک ابراز مخالفتی می‌کنند. بعدها امام‌خمینی در نامه ۶/۱ می‌گویند من با قائم‌مقامی شما موافق نبودم.

منتظری

 

* به نظر شما آقای منتظری واقعا با این قضیه مخالف بودند؟ برخی مطرح می کنند اگر واقعا آقای منتظری آنجور که در خاطراتش می‌گوید مخالف قائم‌مقامی خودش بود چرا مثلا آن موقع بطور جدی استعفا نداد؟

بله، آقای منتظری در نامه‌ای که به تاریخ ۳۰ شهریور ۶۴، یعنی قبل از اجلاسیه فوق‌العاده آبان ماه، به آیت‌الله مشکینی می‌نویسد درخواست می‌کند که از طرح نام ایشان در مجلس خبرگان به عنوان رهبر بعدی خودداری شود.

اما اینکه این درخواست ایشان صرفا یک تعارف ساده بوده یا خیر، قضاوت در این باره یک مقدار مشکل است.

* یعنی ما باید انگیزه‌خوانی کنیم که آیا آقای منتظری که آن نامه را نوشت واقعا و قلبا می خواست از برعهده گرفتن این مسئولیت امتناع کند یا نه؟

خوب، از یکسو می شود احتمال داد که ایشان واقعا و قلبا می خواست کنار برود چون واقعیت این است که ایشان نامه نوشت و گفت الحمدلله امام حی و حاضر هستند و من را انتخاب نکنید و به هر حال می‌خواهد از خودش رفع مسئولیت بکند.

در واقع آقای منتظری می‌توانست این نامه را ننویسد.

واقعا اگر ایشان آن نامه را نمی‌نوشت چه اتفاقی می‌افتاد؟ موقعیت آن زمان آقای منتظری را تصور کنید که در چه شان و مقام و موقعیتی بود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی رفسنجانی و دیگران هم دنبال این مسئله بودند که ایشان رسما رهبر آینده بشود.

لذا آقای منتظری نیاز نداشت که این نامه را بنویسد. این یک نوع قضاوت است.

یک نوع قضاوت هم این است که بله، ایشان نامه را نوشت که مثلا تعارفی کرده باشد و مثلا با این باصطلاح تواضع، شان و مقام خودش را بالاتر ببرد.
همچنین در چارچوب این نوع قضاوت، این سؤال هم می‌تواند مطرح شود که اگر ایشان واقعا معتقد بود در زمان حیات حضرت امام نیازی به تعیین رهبری نیست و چه بسا این کار اهانت به معظم‌له و حضرات آیات عظام تلقی شود؛ چرا بعد از این که خبرگان علی‌رغم میل ایشان به این قضیه رای داد، خودش را کنار نکشید؟

ببینید! اینجا خوب است من یک نکته‌ای را بگویم.

آقای منتظری چه قبل از اینکه به عنوان رهبری آینده انتخاب شود و چه بعد از آن، به صورت گسترده در امور مختلف کشور اعم از سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی دخالت می‎کرد.

یعنی دولت می‌رفت دیدار ایشان و گزارش می‌داد. فرمانده سپاه می‌رفت گزارش می‌داد، فرمانده ارتش همینطور.

ایشان هم به آنها نمی‌گفت که آقا شما برای چه آمدید به من گزارش می‌دهید و من که الان مسئولیتی ندارم.

مثلا می‌آیید به من می‌گویید که چه اتفاقی بیافتد؟ اگر منظور از این گزارشها، اطلاع پیدا کردن من است که من می‌توانم از منابع مختلف اطلاع پیدا کنم.

شما به عنوان دولت و نخست وزیر و رئیس‌جمهور برای چه می‌آیید به من گزارش می‌دهید؟ و چرا مثلاً نمی‌روید خدمت فلان مرجع یا مجتهد محترم گزارش دهید؟ لذا واضح است که ایشان از اینکه مقامات به دیدارشان بروند و گزارش بدهند، استقبال هم می‌کرد و مهمتر اینکه فقط به استماع گزارشها نیز بسنده نمی‌کرد بلکه به مقامات مسئول امر و نهی هم می‌کرد و راجع به اجرای توصیه‌های خود پیگیری هم به عمل می‌آورد.

بنابراین دخالت فعال ایشان در امور مختلف قبل از قضیه انتخاب هم وجود داشت. یعنی ایشان عملا خود را در مسئولیت قائم مقام رهبری می‌دید.

از طرفی این نکته را باید در نظر داشته باشیم که حضرت امام فقط در امور قضایی و فرهنگی مسائلی را به ایشان ارجاع می‌دادند و در امور اجرایی مسئولیتی به ایشان واگذار نمی‌کردند.

اما روحیه آقای منتظری دخالت جدی در امور مختلف و امر و نهی به مسئولان دولتی و حتی نظامی بود.

شاید به همین دلیل هم است که آقای مشکینی در پاسخی که به نامه ایشان می‌دهد می‌گوید علاوه بر این که مقدمه این کار یعنی رهبری آینده شما قبلاً توسط عده‌ای از بزرگان در مصاحبه‌ها و روزنامه‌ها صورت گرفته، خود جنابعالی نیز با اعلام آمادگی عملی برای مرجعیت و رهبری و انجام برخی از مقدمات هر دو امر، اقدام فرموده‌اید.

یعنی می‌‌خواهم بگویم به هر حال آقای منتظری روحیه دخالت در امور را داشت و تعیین ایشان به عنوان رهبری آینده خیلی هم دور از رفتارها و کنش‌های سیاسی و اجتماعی ایشان نبود.

اما اینکه حالا ایشان آن نامه را می‌نویسند و می‌گویند از من اسم نبرید؛ خوب ما نمی‌توانیم خیلی راجع به انگیزه درونی و قلبی ایشان قضاوت دقیقی داشته باشیم.

شما سِیر زاویه پیدا‌کردن آقای منتظری را از چه سالی و از چه مقاطعی می‌دانید؟ برخی معتقدند این ماجرا از قضیه مهدی هاشمی شروع می شود.

* برخی دیگر می‌گویند از قبل از این ماجرا شروع شده بود و عده‌‌ای هم معتقدند محور این زاویه پیدا کردن دفاع از منافقین است. شما منشا و علل بروز این زاویه پیدا کردن را از چه مقطعی و از چه محورهایی می‌دانید؟

ببینید! آقای منتظری خودش را از همان ابتدا در یک جایگاه رفیعی می‌دید؛ هم به لحاظ سابقه مبارزاتی و هم به لحاظ شأن حوزوی و هم به لحاظ ارادتی که مقامات و مسئولین بلند پایه کشور نسبت به ایشان داشتند و هم به لحاظ جایگاهی که نزد رهبری انقلاب داشت و احتیاط های فقهی و مسئولیت‌های قضایی و فرهنگی‌ای که از جانب امام به ایشان ارجاع می‌شد.

بنابراین آقای منتظری در واقع مستقل از امام برای خودش یک شان و اعتبار خاصی قائل بود.

از طرف دیگر آقای منتظری روحیات شخصی خاصی هم داشت.

او آدم بسیار عاطفی‌ای بود و شاید به واسطه همین عاطفی بودن و همان ویژگی‌های خاصی که داشت، زودباور هم بود.

بنابراین کسانی که خدمت ایشان می رفتند و گزارش می‌دادند به تدریج این را فهمیده بودند که ایشان فردی است که می‌شود روی افکار و رفتارهایش تاثیرگذاری کرد و به آنها جهت داد.
بخصوص نیروهایی که به تدریج از انقلاب طرد شدند مثل نهضت آزادی و لیبرالها و جبهه ملی و کمی آن طرف‌تر منافقین به این نکته پی برده بودند که با توجه به اینکه آقای منتظری دارای شان و اعتبار است و امکان امر و نهی به مقامات و سازمانها و نهادها را دارد؛ ما می‌توانیم روی او تاثیر بگذاریم و اهداف خودمان را از طریق ایشان پیگیری بکنیم.

ایشان هم در مسائل مختلف عرض کردم که دخالت می‌کرد.

مثلا فرض بفرمایید یک وقتی در مورد فرماندهی سپاه ایشان خیلی حرف و اعتراض داشت و حتی می‌گفت باید عوض شود. به این نکته هم توجه نمی‌کرد که فرمانده کل قوا حضرت امام است و در جریان کامل مسائل قرار دارد.

البته من معتقدم کسانی که با همان هدف تاثیرگذاری بر فکر و اندیشه و رفتار ایشان، خدمتشان می‌رسیدند، یکی از کارهای اساسی و مهمی که انجام می‌دادند این بود که به ایشان بباورانند که امام کانالیزه شده و در جریان قضایا نیست و شما به دلیل این که در تماس با ما هستید، در جریان کامل قضایا قرار می‌گیرید و باید سعی کنید تا این قضایا را به امام هم منتقل کنید.

در واقع از محتوای نامه‌هایی که ایشان خدمت امام می نویسند چنین برمی‌آید که برای ایشان کاملا پذیرفته شده و مسلم بود که حضرت امام اصلا نمی‌داند در مملکت دارد چه می‌گذرد! امام جامعه را نمی شناسد و نمی‌داند افکار مردم چی است، نمی‌داند چه فسادها و خلافهایی وجود دارد.

امام اصلا یک آدمی است که گوشه جماران نشسته و یک کانالی هم برایش ایجاد کرده‌اند و چند نفر خاص هم هستند که می‌روند خدمت ایشان گزارش می دهند، بعد دست امام را می‌بوسند و عقب عقب برمی‌گردند و می‌روند. امام هم همه چیز را کاملا قبول می‌کند و می‌پذیرد.

خوب، این نوع نگاه نسبت به امام، بتدریج باعث شد تا آقای منتظری که خود را دانای کل محسوب می‌کرد، از امام فاصله بگیرد و کم‌کم بگوید من راه‌حل‌های بسیار کارشناسی شده‌ دقیق و کارآمدی دارم و امام اصلا از اینجور راه‌حل‌ها ندارد.

این رویه موجب شد تا ایشان در ادامه حتی امام را در مسیر اشتباه فرض کند و چون به نظر خودش، ارشادات و راهنماییهای ایشان هم تأثیری بر امام نداشت، لذا احساس جدایی از امام بنماید و طبیعتا میزان ارادت و احترامی که به امام داشت، کاهش یابد.

اما چیزی باعث شد تا این حرکتی که تدریجی بود ناگهان بصورت شتابناکی به پیش برود، ماجرای مهدی هاشمی بود. ایشان در نامه‌هایی که همان ابتدای این ماجرا به امام می‌نویسد – بخصوص آن نامه اولی که مهدی هاشمی هم در اعترافاتش می‌گوید آقای منتظری به من گفت امام یک نامه‌ای نوشته به من که خواب را از چشم من گرفته و من هم نامه‌ای به او نوشتم که خواب را از چشمانش بگیرد- آن نامه را شما اگر نگاه کنید یک بیانیه تند و تیزی است که علیه امام و انقلاب صادر شده و در واقع در آن نامه آن چیزی که به امام نسبت داده می‌شود این است که شما از هیچ چیز مطلع نیستید.

حتی آقای منتظری اینطور برای خودش تصور می‌کند که دستگیری سیدمهدی کار یک باند قدرت است که امام را محاصره کرده‌اند و امام هم که اصلا شناخت و آگاهی نسبت به این باند و اعمال و رفتار آن ندارد.

به عبارت دیگر تصور آقای منتظری این است که امام هم با این باند قدرت همراه شده بدون اینکه از عمق قضایا اطلاع داشته باشد.

بنابراین من فکر می‌کنم ماجرای جدایی و زاویه گرفتن آقای منتظری اگر چه از ابتدای انقلاب کما بیش شروع شده بود اما آنچه این مسئله را بحرانی کرد و شتاب فوق‌العاده‌ای به آن داد، ماجرای دستگیری مهدی هاشمی بود.

طبیعتا در آن فضای فکری و روانی‌ای که آقای منتظری بعد از دستگیری مهدی هاشمی قرار گرفته بود، تاثیر پذیری‌اش هم از کسانی که از طیف‌های فکری مختلف با اهداف خاص به دیدارشان می‌رفتند، بشدت بیشتر شده بود.

چون آنها هم می‌رفتند همان چیزی را می‌گفتند که در ذهن ایشان بود و ایشان را به اصطلاح تحریک وتشویق می‌کردند و بنابراین ایشان در آن مسیری افتاد که شاهدش بودیم.

جناح آیت‌الله منتظری و طیف سیاسی اطراف ایشان در معادلات دهه ۶۰ چه کسانی بودند و در معادلات سیاسی چقدر نقش و تاثیر داشتند؟آنها چه آینده‌ای را برای انقلاب و خودشان ترسیم می‌کردند؟

باز من باید برگردم به حرف اولم یعنی آن شان و جایگاه و موقعیت آقای منتظری در نظام که از ابتدای انقلاب یک جایگاه ویژه و خاص بود.

ایشان بعد از حضرت امام نفر دوم نظام و انقلاب محسوب می‌شد و طبیعتا هر وقت که یک شخصیت اینگونه‌ای وجود داشته باشد، کسانی دور او جمع می‌شوند.

چه آقای منتظری باشد چه هر فرد دیگری.

این در واقع برمی‌گردد به هوشیاری، درایت و دوراندیشی آن فرد که چگونه با اینها رفتار کند.

اصلا چه کسانی را از خودش طرد کند و چه کسانی را اطراف خودش نگه دارد و آنها را مدیریت کند و اجازه ندهد که آنها او را مدیریت کنند.

آقای منتظری به لحاظ اصفهانی بودن، بخصوص برای طیفی از نیروهای سیاسی متعلق به این استان از موضوعیت و محبوبیت برخوردار بود. تعدادی از آنها هم از قبل انقلاب با آقای منتظری در ارتباط بودند.

یک بخش از این نیروها همان باند سیدمهدی هاشمی بودند.

خوب، سیدمهدی هاشمی سابقه‌ای در قبل از انقلاب داشت که ما فعلا به آن نمی‌پردازیم.

اما این شخص بعد از آزادی از زندان در جریان انقلاب، ملبس می‌شود و در کنار شهید محمد منتظری و سپس در کنار آیت‌الله منتظری قرار می‌گیرد.

با کمال تاسف باید بگویم که آقای منتظری نتوانست بر احساسات خود نسبت به سیدمهدی غلبه کند. همانطور که عرض کردم ایشان فردی بسیار عاطفی و احساسی بود.

البته این ویژگی از یک لحاظ جنبه مثبت فرد است، اما اگر در حوزه مسائل سیاسی، یک فرد نتواند بر این احساسات و عواطفش غلبه کند آن وقت قادر به تشخیص بسیاری از مسائل درست و غلط از یکدیگر نخواهد بود و بنابراین مغلوب واقعیت‌های موجود می شود.

آقای منتظری نسبت به سیدمهدی یک نگاه عاطفی بسیار مثبت داشت که خود ایشان هم دلایلش را در خاطراتشان گفته‌اند.

مهدی هاشمی فرزند استاد آقای منتظری و برادرش داماد آقای منتظری بود.

از کوچکی هم با محمد بزرگ شده بود و آقای منتظری هم تصورش از ایشان یک فرد انقلابی مبارز و بسیار باهوش و درایت بود.

البته بگویم سیدمهدی هم آدم خوش بیان و خوش قلم و یک آدم تشکیلاتی بود و در مسیری که برای خودش انتخاب کرده بود آدم باهوشی بود.

بنابراین ایشان به آقای منتظری نزدیک می‌شود و زیر چتر حمایت او قرار می‌گیرد.

به واسطه همین حمایت آقای منتظری هم است که می‌تواند وارد سپاه شود و در آنجا با قرار گرفتن در راس واحد نهضتهای آزادیبخش، به فعالیت‌های خودش ادامه بدهد.

اما باند سیدمهدی تنها گروه اطراف آقای منتظری نبود.

در واقع باید بگویم یک طیف گرداگرد آقای منتظری را گرفته بود که در درون آنها حتی تضادهای مختلفی هم دیده می‌شد و اینجور نبود که همه یک جور و یکسان باشند.

مهدی هاشمی هم قریب به این مضامین را می‌گوید که ما «طیف» بودیم، یعنی گروههای مختلفی بودیم که بر سر منافعمان با هم همسو و هم جهت شدیم.

بله. درست است و آدمهای مختلفی هم در درون اینها هستند؛ از آدمهای خوب و سالم تا آدم‌هایی با اهداف و اغراض خاص. اما نکته مهم اینجاست که در تمام این طیف، سوگلی‌شان سیدمهدی هاشمی بود.

یعنی هیچ کسی به اندازه او مورد علاقه و اطمینان آقای منتظری قرار نداشت تا جایی که می‌توان گمان کرد آقای منتظری حتی او را به عنوان رئیس جمهور آینده ایران نگاه می‌کرد و قبول داشت.

با توجه به تعریف و تمجیدی که آقای منتظری بعضا از سیدمهدی در نامه‌های خود به حضرت امام می‌کند و بصراحت او را از بسیاری از مقامات رسمی کشور شایسته‌تر می‌خواند، واقعا شاید یکی از آرزوهای ایشان آن بود که زمانی سیدمهدی ریاست جمهوری این کشور را و تمام امور اجرایی مملکت را در دست بگیرد و بعید می‌دانم که سیدمهدی از چنین نگاهی نسبت به خودش غافل بوده باشد.

شاید سیدمهدی هم خودش را در مسیر آینده تاریخ ایران و در زمان رهبری آقای منتظری در جایگاه رئیس جمهور و چه بسا رئیس جمهور مادام‌العمر ایران می‌دید.

بنابراین در این طیف هیچ کس عزیزتر و دوست‌داشتنی‌تر و مقرب‌تر از سیدمهدی برای آقای منتظری نبود و با کمال تاسف باید گفت هیچ کس هم در این طیف منحرف‌تر از او نبود.

* نگاه و قضاوت این طیف در دهه ۶۰ نسبت به آیت‌الله خامنه‌ای چگونه است؟

آنها بشدت با آقای خامنه‌ای مشکل داشتند. دلیلش هم این بود که آقای خامنه‌‌ای را به تعبیر امروز یک اصولگرای تمام عیار می‌دانستند که حاضر نبود بر سر اصول با هیچکس معامله کند. ببینید! ازجمله ویژگی‌های سیدمهدی، سیاست بازی بود.

او فردی بود که به جایگاه پر قدرت خودش در آینده نظام جمهوری اسلامی دل بسته بود و با توجه به مجموعه شرایط موجود یعنی رهبری آینده آقای منتظری اطمینان داشت که به آن جایگاه دست خواهد یافت.

ضمنا او یک فرد بسیار تشکیلاتی بود.

از همان زمان قبل از انقلاب، به قول معروف اگر در یک جمع دو نفره قرار می‌گرفت حتما این دو نفر را بصورت یک تشکیلات اداره می‌کرد. اگر این دو نفر می‌شد پنج نفر، تشکیلاتشان قوی‌تر می‌شد و در درون آن تشکیلات هم بسیار فعالانه کار می کرد.

همچنین نسبت به اعمال خشونت‌آمیز هم اصلا ابایی نداشت کمااینکه در قبل از انقلاب در همان باند چند نفره خودشان حداقل چهار پنج نفر را ترور کردند.

بنابراین سیدمهدی اینطور آدمی بود که اعتقاد داشت در راس این تشکیلات و در مسیر دستیابی به قدرت قرار دارد و دیگران هم باید با او کنار بیایند.

اگر کسی با سیدمهدی کنار می‌آمد، سیدمهدی با او می‌ساخت. اما اگر با او کنار نمی‌آمد حتما او را از صحنه بیرون می‌کرد. ما دو نمونه خیلی بارز داریم که چون در برابر او قرار گرفتند، ترور شدند.

یکی مهندس بحرینیان رئیس کمیته اصفهان بود و نفر دوم هم حشمت از افراد محلی قهدریجان. سیدمهدی در اعترافات خودش می‌گوید ما به این نتیجه رسیده بودیم که حشمت تیم تعقیب و مراقبت برای ما گذاشته و ما را تعقیب می‌کند.

حالا این قضیه چقدر صحت دارد ما نمی‌دانیم اما جالب این که با همین ظن و گمان براحتی دستور حذف او را می دهد. یاران او هم بدتر از خود او عمل می‌کنند چون اگرچه سیدمهدی دستور حذف حشمت را داده بود اما وقتی آنها می‌بینند دو پسر حشمت هم همراه او هستند، از انجام باصطلاح عملیات پرهیز نمی‌کنند و بچه‌هایش را هم همراه او می‌کشند! بنابراین سیدمهدی در مسیر دستیابی به قدرت اصلا با کسی شوخی نداشت و به محض اینکه تشخیص می‌داد کسی مزاحمش است، اگر زورش می رسید او را حذف فیزیکی می‌کرد، اگر نه تخریبش می‌کرد و همین کار را در مورد آیت‌الله خامنه‌ای انجام داد.

یعنی وقتی که دید آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان فردی که پایش را از اصول آن طرفتر نمی‌گذارد، به هیچ قیمتی هم اهل زد و بند و معامله سیاسی نیست و پیرو خط امام است و با کسانی که تشخیص بدهد مضر برای انقلاب هستند اصلا تعارف ندارد و هرکس که باشد جلویش می‌ایستد؛ طبیعی بود با او مخالفت کند.

بنابراین سیدمهدی آیت‌الله خامنه‌ای را در راس نیروهای مخالفش می‌دانست. یعنی می‎دید که با وجود او نمی‌تواند به آن آینده متصور برای خودش برسد. طبیعتا در آن شرایط امکان حذف فیزیکی آیت‌الله خامنه‌ای برای او وجود نداشت، اما امکان ترور شخصیتی که وجود داشت. بنابراین این‌کار را انجام داد یعنی بیانیه‌ها و شب‌نامه‌هایی علیه ایشان منتشر شد.

* مثل آن شبنامه معروف هشت صفحه ای در زمان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۶۴

بله. از هر موقعیتی هم استفاده می‌کرد. بنابراین به شدت با آیت‌الله خامنه‌ای تضاد داشت. در این زمینه بد نیست به نکته دیگری هم اشاره کنم. به نظر من یک دلیل دیگر تضاد شدید سیدمهدی با آیت‌الله خامنه‌ای این بود که در آن زمان ایشان با آقای منتظری خیلی نزدیک و صمیمی بود و چه بسا این وضعیت از نظر سیدمهدی می‌توانست تهدیدی برای موقعیت او به شمار آید. بنابراین از نظر او آیت‌‌الله خامنه‌ای می‌بایست با انتشار اعلامیه‌های مجعول و شایعه‌پراکنی‌های گوناگون، ترور شخصیت می‌شد تا بلکه حتی از صحنه سیاسی کشور حذف می‌گردید.

* شما به درستی به اهمیت و تاثیر ویژگی های شخصیتی آقای منتظری در مسائل سیاسی پرداختید. اما شما علت اصلی عزل ایشان توسط امام را چه می‌دانید؟

امام نسبت به آقای منتظری شناخت خیلی خوبی داشت.

این از نحوه تعامل امام با آقای منتظری از ابتدای انقلاب معلوم می‌شود. من عرض کردم خدمتتان امام آقای منتظری را به عنوان یک فقیه عالیقدر قبول داشت و احتیاطات فقهی خودشان را به ایشان ارجاع می‌دادند.

همچنین شکی نیست که امام آقای منتظری را به عنوان یک مبارز قبل از انقلاب قبول داشت و می‌بینیم وقتی که ایشان را کنار می‌گذارد تعبیر بسیار مهم و معناداری را بکار می برد؛ آنجا که می‌فرماید «من حاصل عمرم را کنار گذاشتم» این تعبیر باید مورد توجه قرار بگیرد.

در این جمله از یکسو ویژگیهای مثبت و بارز آیت‌الله منتظری مستتر است و از سوی دیگر غلبه تکلیف بر احساسات نزد امام را می‌توان بوضوح مشاهده کرد.

پس امام آقای منتظری را به این عناوین قبول دارد.

همچنین امام آقای منتظری را به عنوان کسی که باید مسئولیتهایی برعهده داشته باشد، می شناسد و به همین دلیل هم بعضی از امور را به ایشان ارجاع می‌دهد.

مثلا مسائل قضایی تقریبا به صور کامل زیر نظر آقای منتظری است.

البته در همین جا نیز یک نکته ظریف وجود دارد که باید به آن توجه کرد. امام اگرچه نظارت عالیه بر امور قضایی و همچنین مسئولیت انتصابات در برخی رده‌ها را به ایشان واگذار کردند اما بر اساس شناختی که از ایشان داشتند عزل و نصب مقامات عالی قضایی مانند رئیس دیوان عالی کشور، دادستان کل کشور و دادستان کل انقلاب و دادستان انقلاب تهران را به ایشان ندادند.

همچنین تعیین نمایندگان ولی‌فقیه در دانشگاه‌ها هم اختیاری بود که حضرت امام به ایشان دادند.

ببینید! همانطور که عرض کردم امام مسئولیت‌های اجرایی به آقای منتظری نمی‌دهند، هرچند ایشان خودش دخالت می‌کرد. مثلا هیئت دولت می رفت دیدار ایشان و ایشان امر و نهی می کرد. فرماندهان نظامی می‌رفتند و ایشان هم می‌گفت اینکار را بکنید، آن کار را نکنید.

حالا چقدر به این اوامر و نواهی عمل می‌شد آن بحث دیگری است

از طرف دیگر، با نگاهی به نامه ۶/۱/۶۸ امام، متوجه می‌شویم که ایشان نسبت به اینکه آقای منتظری تحت تاثیر دیگران قرار می‌گیرد، اطلاع و آگاهی دارد.

من اینها را عرض کردم برای اینکه بگویم امام آقای منتظری را خوب می شناخت، هم توانمندیهایش را و هم ضعفهاییش را؛ و با همین شناخت، آقای منتظری را مدیریت می‌کند تا مسئله مهدی هاشمی پیش می‌آید.

در مسئله مهدی هاشمی هم امام نکات ظریفی را رعایت می‌کند.

مثلا چه لزومی دارد امام زمانی که تازه سرنخ باند مهدی هاشمی کشف شده و قبل از اینکه او دستگیر شود، برای آقای منتظری نامه‌ای بنویسند به تشریح مسائل برای ایشان بپردازند؟ امام در این نامه می‌گویند حیثیت شما باید مصون و محفوط بماند و این حیثیت به خاطر انتساب مهدی هاشمی به شما در خطر است و در نهایت نیز به ایشان توصیه می‌کنند که دامن خود را از ارتباط با سیدمهدی پاک کند و هیچ عکس‌العملی در رسیدگی به اتهامات او از خود نشان ندهد.

این همان نامه‌ای است که آقای منتظری به مهدی هاشمی می‌گوید خواب را از چشم من گرفت. خوب، امام چه لزومی می‌بیند که قبل از دستگیری مهدی هاشمی یک نامه به آقای منتظری بنویسد و به ایشان تذکر دهد که این اتفاق دارد می‌افتد و شما در آن دخالت نکن.

این نشان می‌دهد که امام آقای منتظری را می‌شناسد و می‌داند که او نمی‌تواند بر احساساتش غلبه کند. امام می‌داند که آقای منتظری به خاطر علاقه شدید به سیدمهدی و به دلیل عدم اشراف کامل بر مسائل او – یعنی در واقع غلبه کردن احساسات بر واقعیتها نزد آقای منتظری- وارد این قضیه خواهد شد و به مقاومت در برابر محاکمه او خواهد پرداخت.

بنابراین امام تمام تلاش خود را می‌کند تا بلکه جلوی این نوع رفتار ایشان را بگیرد و محاکمه سیدمهدی روال عادی و قانونی خود را طی کند. اینها نشان می‌دهد که امام چقدر آقای منتظری را می‌شناسد، چون به تعبیر خودشان، ایشان حاصل عمرش است یعنی مثل کف دست خود، او را می‌شناسد.

خوب، موضع آقای منتظری در ماجرای سیدمهدی معلوم است و دیگر وارد آن نمی شوم. به هرحال ایشان به شدت در این قضیه مقاومت می‌کند و در نهایت هم باید بگوییم که در این امتحان مردود می‌شود.

پس امام در این ماجرا هم امام رفتارهای سیاسی آقای منتظری را به عیان می‌بیند و طبعا ارزیابی خود از توان و استعداد سیاسی ایشان بویژه در مسند رهبر آینده انقلاب دارد.

بعد از این ماجرا هم اتفاقات دیگری می‌افتد که اطمینان امام نسبت به رأی و نظر اولیه خود در مورد نامناسب بودن آقای منتظری برای رهبری آینده انقلاب را به سطح بالاتری می‌رساند.

در واقع امام اگرچه از ابتدا مخالف انتخاب ایشان به رهبری آینده بود، اما بعد از انجام این کار توسط مجلس خبرگان، به نوعی در این زمینه رفتار می‌کند که می‌توان پنداشت ایشان در پی آن است تا حجت شرعی برایشان تمامِ تمام شود. یعنی دیگر هیچ شک و شبهه‌ای باقی نماند.

* اساساً سیر مخالفت حضرت امام با قائم‌مقامی رهبری یا به تعبیر دیگر رهبری آینده آقای منتظری چه مراحلی را طی می‌کند؟

اولین جایی که امام مخالفت خود با این قضیه را مطرح می‌سازد در ملاقاتی است که آقای محمدی گیلانی در آستانه طرح این موضوع در اجلاس آبان ماه مجلس خبرگان در سال ۶۴، با ایشان دارد و مشروح این ماجرا را در سخنان خود در روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ در مجلس خبرگان بیان کرده است.

قضیه از این قرار است که آقای محمدی گیلانی به دلیل مخالفت با این کار، خدمت امام می‌روند و می‌گویند قرار است این مسئله مطرح و تصویب بشود.

امام نیز در اینجا نظر مخالف خود را با این اقدام مطرح می‌کنند و سپس به آقای محمدی گیلانی می‌گویند شما به آقای هاشمی بگویید که بیایند تا من موضوع را به ایشان بگویم و از این کار جلوگیری شود.

آن گونه که آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشته‌اند بعد از این که آقای محمدی گیلانی به ایشان می‌گوید امام با شما کاری دارد، نزد ایشان می‌روند و در مورد موضوع صحبت می‌کنند.

البته ایشان مطالبی را در خاطراتشان نوشته‌اند که در واقع توجیه می کند چرا جلوی این قضیه گرفته نشده است.

* آیت‌الله خامنه‌ای در جریان مخالفت امام نبودند؟

حتما نبودند. اصلا عموم نمایندگان خبرگان در جریان مخالفت امام با آقای منتظری نبودند و اگر در جریان قرار می‌گرفتند قطعا به این مسئله رای نمی‌دادند.

پس امام اولین جایی که مخالفت صریحشان را مطرح می‌کنند با آقای محمدی گیلانی و آقای هاشمی رفسنجانی است. حالا اینکه چرا این قضیه در مجلس خبرگان علنی نشد، بحث دیگری است که ما فعلا به آن کاری نداریم. لذا اینکه امام در نامه ۶/۱ می نویسند من از اول با انتخاب شما مخالف بودم شاهد امر اینجاست.

خوب، بعد از این قضایا ماجرای دستگیری، محاکمه و اعدام سیدمهدی به وجود آمد.

در ست است که این قضیه بظاهر با اعدام سیدمهدی تمام می‌شود، اما نکته مهم اینجاست که آقای منتظریِ بعد از اعدام سیدمهدی دیگر آقای منتظریِ قبل از این ماجرا نیست.

یعنی اگرچه ایشان بعد از آن ماجرا سکوت می‌کند اما در دل و ذهن او اتفاقاتی افتاده که ایشان را به شدت متفاوت‌تر از گذشته کرده است.

در خاطرات ایشان هم کاملاً مشخص است که بعد از دستگیری سیدمهدی، چه نامه‌های تند و تیزی را به امام می‌نویسد و موضع سرسختانه‌ای را در مقابل ایشان اتخاذ می‌کند.

حتی بعد از صدور حکم اعدام سیدمهدی توسط دادگاه به خاطر ارتکاب جنایات متعدد، ایشان نامه‌ای خدمت امام می‌نویسد که از فحوای آن می‌توان فهمید همچنان معتقد به بیگناهی او است و به هیچ‌وجه راضی به اجرای آن حکم نیست.

البته در نامه‌های ایشان این نکته به چشم می‌خورد که بعضا اظهار ارادتهایی به امام می‌شود اما جای سؤال دارد که اگر کسی نسبت به کسی آنقدر ارادت داشته باشد، با این لحن و محتوا به او نامه نمی‌نویسد و اینگونه در برابر او قد علم نمی‌کند.

بالاخره اگر ما به امام ارادت داریم، اگر نظر شرعی او را بر نظر خودمان مقدم می‌دانیم، اگر او را رهبر انقلاب و ولی فقیه می‌دانیم، اگر چهار جلد کتاب راجع به ولایت فقیه نوشته‌ایم، پس باید به امر او هم تمکین کنیم.

اما اگر تمکین نمی‌کنیم پس این اظهار ارادت کردن‌ها و کتاب نوشتن‌ها و جایگاه شرعی ولی فقیه را تصویر کردن چه معنایی دارد؟ به هر حال من فکر می‌کنم اینجا آقای منتظری در یک تناقض درونی گیر می‌کند زیرا ایشان از یک طرف نسبت به جایگاه شرعی ولایت فقیه کاملا واقف بود و از طرف دیگر احساساتش او را تحت تاثیر قرار داده بود و با کمال تاسف باید بگویم که آقای منتظری در نهایت برمبنای احساسات خود به پیش رفت و نتوانست این قضیه را تحمل کند.

بنابراین آقای منتظریِ بعد از اعدام سیدمهدی دیگر آقای منتظریِ قبل از اعدام ایشان نبود و به هیچ وجه هم به آن رویه قبلی برنگشت.

یعنی در همین مسیر موضع گیری در مقابل امام و تخطئه عملکردهای امام و تعرض به رفتارهای امام پیش رفت و راه خود را بکلی از راه امام جدا ساخت.

مثلا ایشان در گفتگو با ویژه‌نامه دهه فجر سال ۶۷ اظهاراتی راجع به جنگ و انقلاب داشت که به هیچ وجه مناسب نبود و بلکه حالت تخطئه انقلاب و دفاع مقدس را داشت.

به همین خاطر هم حضرت امام در پیام‌ها و سخنرانی‌های خود در اواخر سال ۶۷ و اوایل سال ۶۸، موضع‌گیری خود علیه این گونه سخنان آقای منتظری را آشکار می‌سازند و اگرچه اسم ایشان را نمی‌آورند اما تمامی مسئولان و صاحبنظران می‌فهمند که روی سخن ایشان با کیست.

به دنبال موضعگیریهای امام، وضعیت آقای منتظری به گونه‌ای درمی‌آید که در اواخر سال ۶۷ و در حالی که ایشان هنوز رسما و قانونا رهبر آینده نظام است، سه نفر از روحانیون مطرح یعنی آقای کروبی، آقای امام جمارانی و آقای سیدحمیدروحانی، با نگارش نامه‌ای شدیداللحن به ایشان به انتقاد جدی از رفتارها و موضعگیریهای ایشان می‌پردازند و آنها را تخطئه می‌کنند.

اینها همه نشان می‌دهد که آقای منتظری نه تنها نزد حضرت امام که از اول با رهبری آینده ایشان مخالف بود؛ بلکه نزد طیف وسیعی از شخصیت‌ها و چهره‌های روحانی و انقلابی جایگاه خودش را از دست داده بود.

ادامه یافتن این روال توسط آقای منتظری است که در نهایت حتی یک‌ درصد شک و شبهه نیز برای حضرت امام در برکناری ایشان از آن موقعیت باقی نمی‌‌گذارد و ایشان قاطعانه درصدد برمی‌آید تا به تکلیف خود عمل کند.

در خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی و همچنین در خاطرات آیت‌الله ابراهیم امینی بصراحت در مورد این تصمیم حضرت امام مطالبی بیان شده است.

طبق این خاطرات، ایشان قبل از این که نامه ۶۸/۱/۶ را بنویسند، یعنی در دوم یا سوم فروردین به آیت‌الله مشکینی ریاست مجلس خبرگان پیغام می‌دهند که این وضعیت قابل تحمل نیست و شما مجلس خبرگان را برای عزل آقای منتظری تشکیل بدهید.

ظاهرا حضرت امام دو یا سه راه‌حل برای این موضوع مطرح می‌کنند: یا مجلس خبرگان آقای منتظری را عزل کند، یا خود آقای منتظری استعفا کند و از این مقام کنار برود و یا من خودم او را برکنار می‎کنم.

بنابراین اگر نامه ۱/۶حضرت امام در مورد برکناری آقای منتظری نگاشته می‌شود، این نامه صرفاً ناشی از نشر یک نامه محرمانه آقای منتظری به امام از رادیو بی‌.بی‌.سی نبود بلکه ماجرای برکناری آقای منتظری یک جریانی بود که از مدتها پیش از آن آغاز شده بود و امام به عنوان بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و ولی‌فقیه و رهبر زمان به تصمیم قطعی در این باره رسیده بودند.

خوشبختانه آقای هاشمی و آقای امینی هر دو این ماجرا را در خاطرات خود نگاشته‌اند و بحمدالله هم‌اکنون نیز حی و حاضر هستند و می‌توانند در این باره شهادت دهند.

البته من معتقدم اگر نامه محرمانه آقای منتظری به امام از بی.بی.سی پخش نمی‌شد شاید امام آن نامه ۱/۶ را با آن لحن تند نمی‌نوشتند و برکناری آقای منتظری روال دیگری را طی می‌کرد.

ولی وقتی یک نامه محرمانه و البته با محتوای غلط از دفتر آقای منتظری که قرار بود رهبری آینده انقلاب را برعهده گیرد، به رادیوی وابسته به دولت خبیث انگلیس راه پیدا کرد و یک حربه تبلیغاتی علیه انقلاب را در اختیار آنها قرار داد، این در واقع هشداری بود مبنی بر این که رهبر آینده انقلاب و اطرافیان و دفتر او به عنوان مخزن‌الاسرار کشور، به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند و چه بسا که خطرات جدی از بابت آنها متوجه انقلاب و نظام شود.

بنابراین، گذشته از تمام مسائلی که تا آن موقع در مورد آقای منتظری وجود داشت و امام به قطعیت درباره آنها رسیده بودند، این مسأله نیز مزید بر علت شد و حجت را بر امام تمام کرد.

در حقیقت باید گفت امام یک تکلیف جدی و صددرصدی را پیش روی خود دیدند و از آنجا که ایشان فردی کاملا تکلیف مدار بودند و هرگز از انجام آن تخطی نمی‌کردند، با نگارش نامه ۱/۶ به تکلیف خود عمل نمودند.

 

منبع: فتن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *