به گزارش کازرون نگاه ،نهضتی را که امامخمینی در سال ۱۳۴۱ آغاز کرد، در سال ۱۳۵۷ به اوج خود رسید و به یک انقلاب تمام عیار تبدیل شد. چه عاملی موجب شد که درسال ۱۳۵۷ مردم ایران، شهری و روستایی، طبقهی متوسط و مستضعف، دانشگاهی و حوزوی، کارگر و کشاورز، بازاری و کارمند، مرد و زن، پسر و دختر، پیر و جوان و همهی اقشار ایران به ندای امامخمینی پاسخ گفتند و یکپارچه شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را فریاد کردند؟
به گزارش رجانیوز، روحالله حسینیان در کتاب « انقلاب اسلامى: چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، ١٣۴٣-١٣۵۶» که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آنرا منتشر کرده است، تلاش کرده تا پاسخی قابل قبول به این پرسش ارائه کند.
فرضیهی این کتاب بر این است که فساد و ناکارآمدی نظامهای سیاسی موجب ظهور ایدئولوژیهای رقیب شده و هر ایدئولوژی که توانمندتر باشد، در این رقابت پیشی میگیرد.
بعد از سرکوب قیام ۱۵ خرداد، ایدئولوژیهای راستگرایانه و چپگرایانه و اسلاممحور، ضمن اینکه رژیم شاه را به چالش میخواندند، با یکدیگر نیز رقابت میکردند؛ در این میان ایدئولوژی اسلام محور، توانست ایدئولوژیهای رقیب را بایکوت و ایدئولوژی شاهنشاهی را از چرخهی رقابت خارج کند. علت این پیروزی را در درایت شخصی و موقعیت امامخمینی بهعنوان ایدئولوگ، رهبر و معمار انقلاب و همچنین امامت شیعی، مرجعیت روحانیت و ایدئولوژی اسلام شیعی و پشتوانههای فرهنگی و تاریخی آن باید جستجو کرد. براین اساس کتاب « انقلاب اسلامى: چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، ١٣۴٣-١٣۵۶» در دو بخش به تبیین این فرضیه پرداخته است.
بخش اول کتاب به فساد اخلاقی، فساد سیاسی و ناکارآمدی اقتصادی رژیم شاه میپردازد و بخش دوم ایدئولوژیسازی رژیم شاه و ایدئولوژیهای مارکسیسم و ناسیونالیسم و عملکرد مارکسیستها و ناسیونالیستها را مورد ارزیابی قرار میدهد و در فصل آخر ایدئولوژی و مبارزات نیروهای مذهبی را مورد مطالعه قرار میدهد و نشان میدهد که روحانیت و نیروهای مذهبی به رهبری امامخمینی بعد از ۱۵ خرداد، لحظهای از جهاد فرهنگی ـ سیاسی غفلت نورزیدند و با شبکهای از روحانیون، مساجد، حسینیهها و نفوذ معنوی به تبیین آرمانهای دگرگونساز اسلام و ترویج اندیشههای پرجاذبهی آن پرداختند و جامعه را برای پذیرش شعارهای اسلامی مهیا کردند.
آنچه در ادامه میخوانید بخش نخست این کتاب است که به بررسی ناکارآمدی ناشی از فساد رژیم پهلوی پرداخته است. این فساد شامل فساد مالی، اخلاقی، فرهنگی دینی و شخصیتی است که ناکارآمدی عمیقی را در سیستم سیاسی پهلوی به وجود آورده و زمینه ظهور ایدئولوژیهای رقیب را فراهم کرده است.
یکی از عوامل بروز نارضایتی شدید از رژیم شاه، فساد بیحد و حصر دربار بود. فساد اخلاقی، تکبر و تفرعن، فساد جنسی، فساد مالی و فساد دینی تمام تار و پود دربار را در نوردیده بود. فساد با ظهور رژیم پهلوی در دربار همزاد بود، ولی در پایان عمر رژیم، فساد بهصورت فرهنگ حاکم درآمده بود. در ابتدا رژیم سعی میکرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی از مردم مخفی نگه دارد و همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمایند و کمکم رابطهی باریک خود را با مردم قطع کنند و دربار به یک اشرافیت و طبقهای تبدیل شود که هیچچیز بین آنان و مردم را پیوند نزند. فساد دربار نه تنها در چهار دیواری کاخهای پهلوی نماند، بلکه در تمام ارکان رژیم ریشه زد. نهادهای رژیم هر چه به دربار نزدیکتر بودند، بیشتر به مظهر فساد تبدیل میشدند و کمکم از درون میپوسیدند و ناگهان فرو میریختند. ممکن است در هر رژیمی فسادی رخ دهد، اما آنچه منجر به بیاعتمادی مردم میشود، دو موضوع است:
۱ـ برخورد نکردن نظام و نهادهای آن با فساد؛
۲ـ رخنه کردن فساد در بدنه و در رأس نظام که در این صورت، فساد نهادینه خواهدشد.
فساد در رژیم شاه به علت مبتلا شدن به هر دو موضوع، جزئی از ماهیت آن شده بود تا جایی که فساد دربار، کمکم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ایران را سخت بهعکسالعمل واداشت.
بخش اعظم تظاهراتی که از سال ۱۳۵۶ در ایران آغاز شد، متوجه فساد دربار بود. اگر شعارها، دیوارنوشتهها و پلاکاردهای مردم ایران در دورهی انقلاب مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد، این ادعا را ثابت میکند که فساد دربار پهلوی یکی از عوامل اعتراض آشتیناپذیر مردم ایران بود. اینک به نمونههایی از مفاسد دربار پهلوی میپردازیم.
استکبار و خودبزرگبینی بیماری عمومی دربار بود و شاه بیشتر از دیگران به این بیماری مبتلا شده بود. او خود را پدرسالاری میدید که باید تمام ایرانیان چون کودکانی در مقابلش سرتعظیم فرود آورند. او معمولاً از خود اسطورهای میساخت که دستگاه آفرینش، او را برای رهبری و مدیریت مردم ایران آفریده است و همواره از خود «به عنوان شاهنشاه این سرزمین و رهبر سرنوشت ملت ایران و به عنوان پدر و مربی» ملت نام میبرد و گاه خود را «مرشد و معلم»[۱] مینامید. شاه چنان خود را نخبهای برتر میپنداشت که به خود اجازه میداد هر تصمیمی که میخواهد بگیرد، تا آنجایی که در مورد تصمیم به واگذاری بحرین، در پاسخ علم گفت: «من آزادم چنین تصمیماتی را بگیریم».[۲] به همین جهت شعار اصلی رژیم بر کوهها، سردر پادگانها و ادارات، شعار «خدا ـ شاه ـ میهن» بود. او تلاش میکرد تا جایگاه شاه را در ردیف خدا و کشور قرار دهد و این شعار را به صورت آیین و کیش مردم در آورد. شاه علاوه بر اینکه برای خود تمایز و برتری قائل بود، برای وابستگانش نیز چنین امتیازی را بهحق میدانست. خاندان پهلوی چنان محور حیات اجتماعی و سیاسی در ایران شده بود که همه چیز بر محور رضاشاه، شاه، ولیعهد، ملکه و سایر شاهزادگان میگشت. همین کیش شخصیت شاه یکی از عوامل سقوط شاه شد؛ زیرا ظواهر پر زرق و برق قدرت شاه، آمریکا را فریب داد و هرگز پیشبینی سقوط او را نکرد.
یکی دیگر از ویژگیهای اشرافیت، بوروکراسی طبقاتی است. اشرافزادگان نه به دلیل تحصیلات و نه به دلیل لیاقت و مدیریت، بلکه به دلیل وراثت و پیوند خونی، صاحب پست و مقام میشوند. بوروکراسی اشرافی نه تنها امر نکوهیدهای نبود، بلکه چون آن را حق خود میدانستند، به آن افتخار نیز میکردند. شاه با غرور تمام میگفت: شهبانو «چندین مقام رسمی بسیار مهم دارد».[۳] به همین جهت تقسیم قدرت نیز در دست نزدیکان شاه بود؛ چون آنها حکومت را ملک خود میدانستند.
یکی از خصلتهای اشرافیت، بیاعتنایی و تحقیر مردم و سپس انقطاع کامل از آنهاست. شاه در ابتدای سلطنت، گاه با یک اتومبیل بدون محافظ رفت وآمد میکرد، اما در این اواخر کاملاً از مردم برید و با هلیکوپتر آمد و شد میکرد. علت بیاعتنایی شاه به مردم را باید در روحیهی استکباری پادشاهان جستجوکرد؛ زیرا آنان پادشاهی را به وراثت میبرند و خود را متکی به مردم نمیبینند. او چنان خود را از مردم بینیاز میدید که گاه به صراحت به آنان توهین میکرد. شاه معتقد بود که اگر آثار تمدن در ایران دیده میشود از برکت خاندان پهلوی است. شاه علت سقوط خود را عقبافتادگی ملت ایران میدانست و «بزرگترین اشتباه» خود را سعی در پیش بردن «به زور به سوی استقلال و سلامت و فرهنگ و سطح زندگی و آسایش» مردم ایران ارزیابی کرده است. [۴]
درباریان به دلیل خوی استکباری، هیچ یک از کارگزاران خود را به دیدهی احترام نمینگریستند؛ حتی وفادارترین نوکران خود را با نامگذاری و استهزا تحقیر میکردند. علم، وزیر دربار از اینکه شاه نخست وزیرش هویدا را سخت تحقیر میکرد، لذت میبرد. شاه حتی وزیران خود را «الاغهایی» مینامید که به «دردی» نمیخورند.[۵] او برای هر یک از زیردستان خود نامی تحقیرآمیز چون پشکل، خرگردن و… گذاشته بود و در دربار آنها را با این نامها صدا میزدند.
نماد دیگر اشرافیت درباری، تشکیل حلقهای از چاپلوسان حرفهای به دور اعلیحضرت، علیاحضرت و والاحضرتها بود. در رژیم پهلوی درباریان هیچ انتقادی را برنمیتابیدند، از مدیحهسرایی و تملق لذت میبردند و از تملق دیگری حسادت میورزیدند و چاپلوسان نیز برای رسیدن یا ماندن در قدرت، زبان به هر تملقی میگشودند. گاهی وقتها چاپلوسی چنان شدت میگرفت که هر کدام از اطرافیان سعی میکردند از رقیب خود سبقت بگیرند. چاپلوسی در دربار چنان فرهنگ شده بود که گاه از شخص شاه میگذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکهی مادر، بچهها و حتی سگ شاه هم میرسید. هویدا بهعنوان شخصیت دوم کشور گاه خم میشد و دست بچههای شاه را میبوسید.[۶] رکوع و سجده در مقابل شاه چنان غیرطبیعی بود که هر تازه وارد را به تعجب میانداخت.[۷]
فساد جنسی یک بیماری عمومی است که دامن بیشتر پادشاهان مستبد را آلوده کرده است. اما دربارمحمدرضا پهلوی از دو جهت با سلف خود متفاوت بود. محمدرضا شاه برای کاستن از قبح زنبارگی رعایت احکام شرعی را نمیکرد، از سوی دیگر فساد مختص به مردان دربار نبود؛ خواهران، دختران و زن او نیز از این قاعده مستثنا نبودند.
۱) شاهـ شاه در فساد جنسی بیمبالاتی را به اوج رسانده بود. دربار او دایم محل رفتوآمد فواحش خارجی و معشوقههای داخلی بود. او از دوران جوانی تا اندکی پیش از مرگ، دست از زنبارگی برنداشت؛ حتی لحظاتی که ملت ایران برای سرنگونی او در سرتاسرکشور بسیج شده بودند و در خیابانها، صدای رگبار و مرگ بر شاه در هم پیچیده بود، او در بارگاه خویش، بیاعتنا به واقعیتهای بیرونی به عشقبازی مشغول بود.
مسئلهی مهمی که بر فساد جنسی شاه دامن میزد، فساد اخلاقی خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس که از نقطهضعف شاه آگاه بودند، «دختران زیبا را به او معرفیمیکردند» و «دختران جوان را به دام» میانداختند و برای محمدرضا به کاخ میآوردند. [۸] شاه، عاشقپیشهای بود که هر لحظه دل به دامن کسی میبست و بیتالمال را بیهیچ دغدغهای هزینهی وصالش میکرد. شاه مدتی عاشق «سوفیا لورن» ستارهی معروف سینمای ایتالیایی شده بود و دستور داده بود تا فرح گونههای خود را به شکل او جراحیکند. شاه برای رسیدن به وصال سوفیا لورن، او و همسرش را به ایران دعوت کرد، ولی تنها همسرش، کارلو پونتی به ایران آمد و در ضیافت کاخ شاه شرکت کرد. [۹] علم در جای جای خاطرات خود به عیاشیهای شاه و خود اشاره میکند. او نشان میدهد که حتی از آوردن دختران ساده به کاخ نیز خودداری نمیکردند. [۱۰] شاه، نه تنها در ایران بیمهابا و بیاعتنا به ارزشهای ملت ایران دست به فساد میزد، بلکه بیهیچ توجهی به شأن یک پادشاه در خارج از کشور نیز از هیچ تظاهری به فساد کوتاهی نمیکرد. شاه در یکی از سفرهای خود به ونیز از فرماندار شهر تقاضای زن کرده بود. [۱۱] عیاشیهای شاه دریک محیط سربسته انجام نمیشد؛ به همین جهت در بین مردم ایران، زبان به زبان میچرخید و نفرت دردلها ایجاد میکرد.
۲) فرحـ فرح نیز دریک خانوادهی بیبند و بارتربیت شده بود. معروفترین فساد جنسی فرح، کشف رابطهی او با فریدون جوادی بود. «فریدونجوادی از قدیمیترین دوستان ایام تحصیل فرح در پاریس و در واقع اولین دوست او در فرانسه بود».[۱۲] در مسافرتی که فرح و دوستانش به خجیر در منطقهی جاجرود رفته بودند، فرح با جوادی مشغول معاشقه بود که یکی از سربازان گارد آنها را مشاهده کرد. سرباز چون جرأت اعتراض به فرح را نداشت،[۱۳] به فریدون جوادی اعتراض کرد. این سرباز از لرهای خرمآباد بود و چون متعصب بود، نزد فرماندهاش سرهنگ بیگلری رفت وگفت: «ما خیال میکردیم که از یک زن عفیفه نگهبانی میکنیم و نمیدانستیم که اینطور مسائلی هم در میان است». سرانجام سرباز را با تهدید و تحبیب و خریدن یک مغازه مرخص کردند.[۱۴] فرح گاهی اوقات رعایت شأن و جایگاه ملکه را نمیکرد و با هر بیسر و پایی طرح مراوده میریخت؛ از جمله با مربی اسکیاش که یک نجار سوئیسی بود؛ در حال معاشقه دیده شدند. [۱۵] رفتار جلف فرح در کاخ، یک مرتبه شاه را نیز به خشم آورد. او در پاسخ به فرح که از شاه میخواست استراحت بیشتری بکند با لحنی «پرخاشکنان گفت: تنها یک راه برای استراحت کردن من وجود دارد و آن هم این است که از دعوت کردن این بچه خوشگلها که دوروبرتان ول میگردند، دست بردارید».[۱۶]
۳) اشرف ـ اشرف در فساد جنسی، گوی سبقت را از تمام درباریان ربوده بود. معروف بود که اشرف از همان دوران قبل از ازدواج با «علیشاه، مهتر و مربی اسبهای سلطنتی»، مراوده برقرار کرده بود که رضاشاه به موضوع پی برد و «علیشاه جوان را در زیر ضربات سهمگین شلاق سیاه» کرد. [۱۷] فساد جنسی اشرف از دید سازمانهای جاسوسی نیز مخفی نبود. «یکی از گزارشهای سیا در سال ۱۹۷۶ (۱۳۵۵) اعلام داشت که والاحضرت شهرتی افسانهای در فساد مالی و به تور زدن مردان جوان دارد».[۱۸] آقای غلامحسین بیگدلی یکی از افسران بازنشستهی ارتش که در دههی ۱۳۲۰ محافظ اشرف بوده، میگوید: اشرف «با اینکه زن احمد شفیق مصری بود… هرکس که گیرش میآمد، مورد استفادهی شهوانی قرار میداد؛ زن ناپاکی بود؛ انصافاً زن ناپاکیبود».[۱۹]
۴) علم ـ بیشک علم بعد از شاه فاسدترین عنصر دربار بود. وی بعد از اینکه وزیر دربار شد (۱۳۴۲ـ ۱۳۵۶) در توسعهی فساد دربار نقش مهمی ایفا کرد. خاطرات علم سرتاسر از فساد جنسی خود و شاه خبر میدهد. همهی نزدیکان دربار بر دلالی علم شهادت دادهاند تا جایی که بسیاری از آنها فساد شاه را به گردن علم گذاشتهاند.
علم حتی برای شاه خانهای در بیرون از کاخ تهیه کرده بود و شاه را برای فساد به آنجا میبرد. علم در جای جای خاطراتش سخن از ملاقات با معشوقههایش میراند. [۲۰] با اینکه با دهها فاحشه ارتباط داشت، چشمش همیشه دنبال نوامیس مردم بود و تا چشمش بهیک زن زیبا میافتاد، عنان از دست میداد. نکتهای که بیش از هر چیز تأسفبار است این بود که علم، دربار شاهنشاهی ایران را به صورت فاحشهخانهای بینالمللی درآورده بود. هرگاه سران فاسد رژیمهای دیگر، هوس عیاشی میکردند به دربار ایران میآمدند. هرگاه سلطان قابوس برای عیاشی به ایران میآمد، شاه برای ضیافت رسمی وی برنامهریزی میکرد، علم به او تذکر داد: «او بدون همسرش اینجا آمده فقط بدین منظور که کمی به خودش برسد».[۲۱]
سایر درباریان نیز در فساد جنسی تابع فرهنگ غالب دربار بودند. ملکهی مادر با اینکه سالهایی از عمرش گذشته بود، دست از رابطه با مردان برنمیداشت. او بعد از مرگ رضاشاه «تعدادی زیاد دوست پسر» داشت. شمس پهلوی گرچه از لحاظ جنسی به بیپروایی اشرف نبود؛ ولی وی نیز از فریدونجم طلاق گرفت و عاشق یک ویالون زن کابارههای تهران به نام مهرداد مینباشیان شد. فاطمه پهلوی نیز به دلیل ارتباط با رضا قطبی موجب به هم خوردن زندگی رضا قطبی شد. [۲۲] شهناز، دختر بزرگ شاه هم که ازدواجهای متعدد انجام داد، در مسائل جنسی خیلی بیتکلف بود. فرحناز، دختر دیگر شاه که تازه به سن جوانی پا نهاده بود، این خصلت را از پدر بهارث برده بود. رضا، ولیعهد ایران نیز با اینکه تازه به سن بلوغ رسیده بود، ولی از همان ابتدا به فساد روی آورد. بعد از رونق کیش یک هواپیمای کنکورد اجاره شده بود و «از فرانسه چند نفر خانم برای خوشگذرانی رضا پهلوی و همکلاسیهایش میآورد».[۲۳]
دربار شاه از هیچ گناهی رویگردان نبود. دربار، بیاعتنا به ارزشهای دینی مردم ایران بیمهابا دست به هر پلشتی و پلیدی میزد. مشروبخواری، قماربازی، سگبازی، استعمال موادمخدر، عیاشی و خوشگذرانیهای غیر شرعی جزئی از رفتار دربار شده بود. بدیهی است که این گونه اعمال، دربار را در نزد مردم در حد یک گروه بیمقدار، پست و فاسد جلوه میداد و مشروعیت آنها را به شدت زیر سؤال میبرد. شاه و ملکه نه تنها خود به مشروبخواری معتاد بودند، بلکه فرزندان کوچک و غیربالغشان را نیز به این گناه آلوده میکردند. [۲۴] هویدا، نخستوزیر، معمولاً در جلسات عیاشی چنان در خوردن مشروب زیادهروی میکرد که گاه بدمستیهایش او را ملعبهی دیگران قرار میداد و شأن کشور را نیز پایین میآورد.
انواع قمار در دربار پهلوی به شکل یک تفریح روزمره درآمده بود؛ اما در دربار هیچ کس در قماربازی به پای اشرف و شاه نمیرسید. نقش اشرف در قماربازی دربار، نقش یک تشویقکننده بود و حتی «محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت میکرد و سپس او را تشویق و تحریک میکرد».[۲۵] شاه نیز به شدت به قمار معتاد شده بود. او همیشه بعد از ناهار به قمار میپرداخت.[۲۶] شبها هم اگر به فسادهای دیگر مشغول نمیشد، رو به قمار میآورد. [۲۷] قماربازی دربار شاهنشاهی تا اعماق ارکان نظام نفوذ کرده بود. علم، وزیر دربار چندین کازینو در ایران تأسیس کرد[۲۸] که مهمترین آنها کازینوی بزرگ کیش بود. دربار پهلوی با همهی شعارهای مبارزه با مواد مخدر، خود به آن آلوده بود. شاید کسی باور نکند که رضاشاه با آن همه خشونت و وحشتی که از خود باقی گذاشته است، به مواد مخدر معتاد بوده است. محمودرضا نیز به تریاک معتاد شده بود. البته محمدرضا نیز وارث خوبی برای پدر بود؛ گرچه در اوایل جوانی معتاد نشد و فقط «بعضی شبها بساط تریاک پهن» میکرد و با معشوقههایش بستی میزد، ولی همنشینی با رفیق بد او را معتاد کرد. «محمدرضا اواخر سال ۱۳۵۵ به بعد که درد ناشی از سرطان به او فشار میآورد، به توصیهی دولو به تریاک روی آورد».[۲۹]
از سوی دیگر خوشگذرانیها، عیاشیها، مجالس رقص و آواز، بیوقفه در دربار ادامه داشت. مهمانیهای پرلهو و لعب دربار بیشتر به افسانهها و داستانهای هزارویکشب شباهت داشت. شب که فرا میرسید «زندگی شبانه و خصوصی آنها شروع میشد». شاه در زمستانها معمولاً در کاخ نیاوران به سر میبرد و تابستانها غیر از ایامی که به شمال میرفت به کاخ اختصاصی سعدآباد میرفت و معمولاً کمتر شبی بود که گذران شبانه در کاخ اختصاصی توأم با یک برنامهی سرگرمکننده نباشد. عیاشیهای ملکهی مادر زیربناییتر بود؛ چراکه او دربارهی دنیا اعتقادی فیلسوفانه داشت. به قول خودش: «بنده معتقد هستم دو روز عمر را انسان باید در خوشی و با سرخوشی بگذراند. در دنیا آنقدر وسایل کامجویی و لذت بردن هست که عمر انسان کفاف استفاده از آنها را نمیدهد و انسان تا به خودش بیاید همهی اعضا و جوارحش ازکار افتاده»[۳۰] است؛ به همین جهت، مجالس عیاشی دربار او را ارضا نمیکرد، و هر گاه وقت میکرد به کابارهی مولنروژ میرفت. عیاشیهای دربار گاه ابتذال را به جایی میرساند که وزیر دادگستری رژیم، غلامرضا کیانپور که باید مظهر وزانت و تقوا باشد «لباس زنانه میپوشید و حرکات و اطوار زنانه درمیآورد و ضمن خواندن اشعار و ترانههای غربی میرقصید و باعث شعف غیرقابل توصیف حضار میشد».[۳۱] دربار پهلوی، دربار عیاشان بود و خاندان سلطنت لحظهای از کامجویی غفلت نمیکردند. شاه و خانوادهاش هر سال ایام تعطیلات نوروز را گاه تا چهلروز در آمریکا به خوشگذرانی میپرداختند و پس از ساختن جزیرهی کیش، ایام نوروز را در این جزیره سپری میکردند. شاه «همه ساله تعطیلات تابستانی را در نوشهر میگذراند»،[۳۲] و تعطیلات زمستانی خود را که از اواسط دی ماه تا اوایل اسفند به طول میانجامید در سوئیس میگذراند. [۳۳]
رژیم پهلوی پس از تثبیت پایههای حکومت، به دلیل ماهیت ضددینیاش، ستیز با اسلام را آغاز کرد و در اواخر عمر رژیم، به طور علنی، ارزشهای دینی را به چالش کشید و بیاعتنا به عقاید دینی مردم، از هیچ کوششی برای نابودی شریعت دریغ نکرد. رضاشاه با تظاهر به ارزشهای دینی، روحانیت و نمادهای شیعی به قدرت رسید؛ اما به دلیل غربگرایی، تمرکزگرایی و ناسیونالیسم افراطی، به جنگ همهی ارزشها رفت. گرچه ماهیت رژیم، عامل اصلی اسلامستیزی رضاشاه بود، اما اعتقادات شخصی او نیز عامل بسیار تعیینکنندهای در رفتار ضدمذهبی او بود. اولین مبارزهی رضاشاه با شریعت، زمانی آغاز شد که «حکومت وی قوت و قدرت و قوام زیادی پیدا کرد و اظهار داشت که میخواهد جلوی این آخوندبازیها را بگیرد».[۳۴] پس از سقوط رضاشاه، پسرش محمدرضا سعی کرد از پدرش عبرت بگیرد و با مذهب از در آشتی درآید. رفتن به زیارت امام رضا(ع)، دیدار با مرجعیت شیعه، آیتالله بروجردی و تعمیر بقاع متبرکه از تنفر نیروهای مذهبی نسبت به وی کاست؛ اما ماهیت بیدینی محمدرضا هم، چندان در پردهی غیب پنهان نماند. بعد از فوت آیتالله بروجردی، بنای بدرفتاری با حوزهها را گذاشت؛ مدرسهی فیضیه، نماد روحانیت، را مورد حمله قرار داد؛ بسیاری از علما را دستگیر، امامخمینی را بازداشت و در ۱۵خرداد، نیروهای مذهبی را قتل عام کرد. پس از تبعید امامخمینی، شاه علناً در مجالس عمومی، مشروبخواری میکرد؛ با حجاب مظهر ایمان زن مسلمان مخالفت میکرد و لاابالیگری را گسترش میداد و چون خود جربزهی پدر را نداشت، به پدرش اعتراض میکرد و میگفت: «پدرم اشتباهی بزرگ کرد. او وقت کافی داشت تا مثل آتاتورک همگی روحانیون را از دم تیغ بگذراند!» [۳۵] شاه با اینکه سعی میکرد با داستانسراییهایی مانند خواب و مکاشفه خود را مذهبی جلوه دهد، ماهیت غیرمذهبی او همیشه بر فریبکاریهای او بروز و ظهور بیشتری داشت.
بیاعتقادی دربار به اسلام موجب تلاش آنها جهت ترویج سایر مذاهب و نحلهها شده بود. از این جهت شاه «بدش نمیآمد بهائیگری در ایران رشد کند و به نیرویی در برابر اسلام تبدیل گردد».[۳۶] به همین دلیل بود که یکباره شاهد رشد بهائیان و نفوذ آنها در ارکان دولت بودیم. ناگهان چهار نفر بهائی، سپهبد اسدالله صنیعی وزیر جنگ، منصور روحانی، وزیر آب و برق و کشاورزی، خانم فرخرو پارسای وزیر آموزش و پرورش و هوشنگ نهاوندی وزیر کار، آبادانی و مسکن، وزرای دولت هویدا شدند.
یکی از عوامل بیاعتمادی مضاعف مردم نسبت به خاندان پهلوی، فساد مالی آنها بود. بیشک بخشی از تظاهرات مردم ایران در سال ۱۳۵۷ در اعتراض به فساد مالی رژیم بود. مردم وقتی اختلاف خود را با اشرافیت درباری میدیدند به فریاد میآمدند. شاه در مهر ۱۳۵۷ دستور داد تا خانوادهی سلطنتی در معاملات دخالت نکنند و این خود نشانهی فساد مالی دربار و ناخشنودی مردم بود. دولت هر سال معادل پانزده میلیون دلار بودجه در اختیار وزارت دربار قرار میداد و تمامی آن صرف خوشگذرانیهای خانوادهی شاه میشد؛ البته این غیر از بودجهی سری دولت بود که به دستور شاه به مصرف ولخرجیهای بیمورد میرسید. فساد مالی دربار پهلوی در اشکال مختلف، تکاثر، تجمل، حیف و میل، قاچاق، حاتمبخشیهای بیمورد و رانتخواری بروز میکرد.
خاندان پهلوی به دلیل فقر خانوادگی، عقدهای سیرناشدنی در جمع ثروت داشتند. رضاخان با رسیدن به قدرت شروع به جمعآوری ثروت کرد. با زور و قلدری، املاک مردم را در مقابل بهای اندکی تملک میکرد. قبل از اینکه درآمد نفتی ایران زیاد شود، محمدرضا مانند پدرش به تملک اراضی میپرداخت. پس از آنکه قیمت نفت به شکل سرسامآوری بالا رفت، شاه به بهانههای مختلف، هر روز بر ثروت خود میافزود. شاه در سال ۱۳۳۷ برای عادی جلوهدادن فعالیتهای اقتصادی به پیشنهاد علم، سازمانی اقتصادی را تحت عنوان «بنیاد پهلوی» تأسیس کرد. بنیاد پهلوی ظاهراً یک بنیاد خیریه بود و چند کار هم مانند،کمک هزینه به دانشجویان خارج از کشور، احداث چند خانهی مسکونی برای معلولان، تأمین پوشاک و اطعام فقرا انجام میداد؛ ولی در واقع همهی اینها ظاهرسازی برای پوشش دادن به اقدامات اقتصادی شاه و خانوادهی وی بود. بنیاد با سرمایهگذاری در کارخانجات سیمان، قند، بیمه، بانک، کشتیرانی، هتلسازی، خانهسازی، کازینوهای قماربازی و کابارهها سود سرشاری را عاید خانوادهی پهلوی نمود.[۳۷] بنیاد پهلوی از موقعیت خود استفاده میکرد و با تمام امکانات به سفتهبازی و تجارت مشغول بود. بارها زمینهای زراعتی بسیاری را به نفع این بنیاد، ملی اعلام کردند و با ساختن ساختمانهای لوکس و فروش آن به وزارتخانهها، سرمایههای زیادی را بهدست میآوردند.[۳۸] بنیاد پهلوی سه هدف اساسی را دنبال میکرد: «۱ـ یافتن منابع مالی برای شرکت تجاری متعلق به شاه؛ ۲ ـ کنترل اقتصاد کشور از طریق سرمایهگذاری در زمینههای مختلف؛ ۳ ـ حمایت مالی از افراد وفادار به سلطنت».
۱) ولخرجی ـ شاه و درباریان با مسافرتهای پرخرج به داخل و خارج از کشور هزینهی سرسامآوری را به بودجهی کشور تحمیل میکردند. دختران شاه به سفارتخانهها دستور میدادند تا از همسرانشان با بودجهی کشور پذیرایی کنند. در سال ۱۳۴۸ که درآمد عمومی ایران حدود یک میلیارد دلار بوده است، شاه، دویست هزار دلار خرج یک مسافرت به آمریکا نمود[۳۹] و با گران شدن نفت در دههی ۱۳۵۰، هزینهی این مسافرتها به دهها برابر افزایش یافت. فریده دیبا، که هیچامتیازی نداشت جز مادرزن شاه بودن، پیدرپی به مسافرت خارج از کشور میرفت و وزارت دربار موظف بود، مخارج سفر او را تأمین کند. در یک سفر بیهودهی خانم دیبا، علم از شاه پرسید چقدر هزینهی سفر در اختیار او قرار دهم، شاه گفت: «هر قدر میخواهد، شاید این کار سبب شود دهانش را ببندد».[۴۰] اشرف در تحمیل هزینهی سفر به دولت، گوی سبقت را از همگان ربوده بود. طبق اسناد منتشر شده، هزینههای اشرف در مسافرتهایش به خارج، حرکتی تصاعدی داشته است.
شاه و درباریان او با دست و دلبازی بیحد و حصر خود، بیتالمال را به کسانی میبخشیدند که هرگز سزاوار نبودند. ولخرجی از اموال ملت در دربار شاه یک فرهنگ و افتخار شده بود. یکی از اعضای خانوادهی سلطنتی مبلغ پنجمیلیون دلار از بانک فرست نشنالسیتی نیویورک قرض کرده بود، اما از پرداخت آن خودداری میکرد. شاه به علم دستور داد به او تلگراف بزند و بگوید بعد از پرداخت بدهکاریهایشان «هرقدر دلشان میخواهد ولخرجی کنند».[۴۱]
شاه به دلیل تعصب نسبت به نظام سلطنتی، هر پادشاهی که در کشورش سرنگون میشد، از اموال ملت ایران به او حاتمبخشی میکرد. پس از سرنگونی پادشاه افغانستان، محمدرضا دستور داد، ماهیانه دههزار دلار از بودجهی سرّی دولت به وی پرداخت شود. شاه پس از چندی، دستور خرید اتومبیل لیموزین برای پادشاه افغانستان و دستور مستمری دیگری برای همسر پادشاه افغانستان را صادر کرد.[۴۲] پس از چندی، دربار ایران مرکز رفت و آمد پادشاهان مخلوع برای پر کردن جیبشان گردید.
۲) تشریفات و تجملات ـ تجملگرایی از آثار و نتایج سرمایهداری است؛ خصوصاً اگر سرمایهداران از نوکیسهگان باشند، تجملات، بیشتر تجلی پیدا میکند؛ زیرا رفتار نوکیسهگان از یک عقدهی روانی هم حکایت میکند. دربار پهلوی پر از گدازادگان نوکیسهای بود که بیهیچ زحمتی وارث سرمایهای بیحساب شده بودند و سرمایهی کشور را ملک خود تلقی میکردند. تجلی تشریفات بیشتر در جشنها تبلور پیدا میکرد. جشنهای عروسی، جشنهای شاهنشاهی و ۲۵۰۰ ساله اوج تجملگرایی دربار پهلوی بود. محمدرضا سهمرتبه جشن عروسی گرفت و در هر سه بار برای اشباع تجملگرایی خود بودجهی هنگفتی از کشور را به مصرف رساند.[۴۳]
رژیم شاه برای مشروع جلوهدادن مراسم پر زرق و برق عروسی به وسیلهی نویسندگان چاپلوس به داستانسرایی میپرداخت تا نشان دهد در دربار هخامنشیان نیز جشنهای عروسی مجلل برقرار میشده است. تجملات و زرقوبرقهای شاهانه به جشن عروسی ختم نمیشد. شاه و فرح در مراسم تاجگذاری و جشنهای ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی با تاج و نیمتاج طلا مزین به یاقوت و زمرد و لباسهای پرزرق و برق چشم دنیا را خیره کردند. دولت مردان موظف بودند که هنگام حضور شاه لباسهای زربفت تجملاتی که یادآور شوالیههای قرن پانزدهم انگلیس بود، بپوشند. شاید باورکردنی نباشد که حتی دستگیرهها و داشبورد اتومبیلهای شاه نیز از طلا ساخته شده بود،[۴۴] تا مناسب دربار افسانهای شاه باشد. شاید هیچ قوم غالبی با اموال مردم شکستخورده مانند دربار پهلوی با بیتالمال رفتار نکرده است. انواع و اقسام ریخت و پاشهایی که در تاریخ بیسابقه یا کمسابقه بود. بودجهی کلان وزارت دربار تنها به مصرف تشریفات زن و بچه، مشروب، تفریح وخورد و خوراک یک خانواده میرسید و مقادیر معتنابهی ارز، هزینهی ولخرجیهای خانوادهی شاه میشد.
۳) رانت خواریـ استفادههای انحصاری درباریان از امکانات، معاملات، صنایع و وامها، به خاطر موقعیت آنان یا رشوهخواری از صاحبان سرمایه به خاطر وساطت و سفارشات، یکی از راههای سوءاستفادهی درباریان در کسب ثروت بود. نزدیکان دربار تحت پوششهای مختلف به ثروتاندوزی انحصاری میپرداختند. یکی از این پوششها، نمایندگی بود. «دوستان نزدیک شاه خود را نمایندهی شرکتهای مختلف خارجی کرده و اصرار داشتد که بدون دخالت آنان هیچ کاری انجام نمیگیرد و هیچ قراردادی امضا نمیشود. در واقع در حدود پنج شش نمایندهی عالی با کمک ۲۵ تا سی نمایندهی جزء، عملاً مسیر اقتصادی کشور را تعیین میکردند».[۴۵]
ناکارآمدی ساختار اقتصادی کشور یکی از عوامل عمدهی فساد دربار بود. مجریان طرحهای دولتی برای حل مشکلات خود دست به پرداخت رشوه میزدند و این «فساد چنان بالا گرفت که بسیاری از مقامات بالای دولتی و بدتر از همه اعضای خانوادهی سلطنتی را هم آلوده ساخت».[۴۶] برادران شاه نیز هر کدام از راه رانتخواری و گرفتن سهام به دلیل موقعیت خود و واسطهگری در قراردادهای دولتی با شرکتهای خارجی، صاحب ثروتی کلان شدند.
۴) قاچاق مواد مخدرـ درباریان شاه ایران در قاچاق مواد مخدر نیز دست داشتند. معروفترین قاچاقچیان دربار عبارت بودند از: اشرف، دکتر عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص شاه و هوشنگ دولوی قاجار.
ایادی و دولو «دهها هزار کیلو تریاک وارد مملکت میکردند و کسی را هم جرأت حرفزدن نبود. حتی مأمورین انتظامی از کامیونهای حامل تریاک قاچاق باند دکتر ایادی و هوشنگ دولو» حفاظت میکردند.[۴۷] اشرف نیز در قاچاق مواد مخدر شهرت جهانی یافته بود. فردوست معتقد است: «اشرف قاچاقچی بینالمللی و به طور مسجل عضو مافیای آمریکا» بود. فردوست بهعنوان مسئول دفتر ویژهی اطلاعات مدعی است که اشرف «هر جا که میرفت در یکی از چمدانهایش هروئین حمل میکرد و کسی جرأت نمیکرد آن را بازرسی کند». وقتی فردوست موضوع را به اطلاع محمدرضا رساند، محمدرضا گفت: «به او بگویید این کار را نکند». وقتی محمدرضا خود جرأت عکسالعمل نداشت، فردوست چه میتوانست انجام دهد؟[۴۸]
استبداد و وابستگی از عناصر تشکیل دهندهی ماهیت رژیم محمدرضا بود. فقدان مشروعیت، ریشهی اصلی فساد سیاسی دربار پهلوی بود که رژیم همواره از آن در رنج بود. تزلزل ناشی از فقدان مشروعیت، شاه را به مستبدی سرکوبگر، قدرت طلب و وابسته تبدیل کرده بود. شاه با ابزاری کردن تمام نهادهای دولت، مجلس، دادگستری و قانون اساسی، همه چیز را درخدمت منافع شخصی و ماندگاری رژیمش قرار داده بود. به همین دلیل ابتکار عمل را از کارگزاران رژیم سلب و همهی آنها را به مهرههای بیاراده و چاپلوس تبدیل کرده بود. از سوی دیگر، مردم چون خود را بیتأثیر در نظامسیاسی و تصمیمگیری میدانستند، خود را از هر گونه مسئولیتپذیری مبرا و هر روز فاصلهی خود را با رژیم بیشتر میکردند. شاه همهی تلاش خویش را به کار میبرد تا با ایجاد یا تقویت نهادهای امنیتی، رژیم همواره در معرض خطر خود را، ثبات بخشد؛ اما نهادهای سرکوبگر وی نه تنها عامل ثبات رژیمش نشدند، بلکه با دامن زدن بر فساد مزمن سیاسی، عامل تزلزل آن گشتند. شاه به دلیل فقدان پایگاه مردمی، ناچار به دنبال تکیهگاهی در خارج از مرزها میگشت و سرانجام همین سیاست، او را به عنصری وابسته به غرب تبدیل کرد که خود عاملی در سقوط رژیمش گردید.
[۱]. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، کتابخانه پهلوی، ۲۵۳۶(۱۳۵۶)، ص ۳۱۲
[۲]. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، ج۲، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۵۷۰
[۳]. اولیویه وارن، شیر و خورشید، ترجمهی عبدالمحمد روحبخشان، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۶، ص ۱۴۴
[۴]. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمهی حسین ابوترابیان، تهران، مترجم، ۱۳۷۱، ص ۳۹۱
[۵]. اسدالله علم، پیشین، ج۲، ص ۵۲۶
[۶]. تاجالملوک آیرملو، خاطرات ملکه پهلوی، تهران، انتشارات به آفرین، ۱۳۸۰، ص ۴۵
[۷]. مارگارت لاینگ، مصاحبه با شاه، ترجمهی اردشیر روشنگر، تهران، البرز، ۱۳۷۱، ص ۲۴۹
[۸]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمهی الهه رئیسفیروز، تهران، انتشارات به آفرین، ص ۲۶۷
[۹]. همان، ص ۹۸
[۱۰]. اسدالله علم، پیشین، صص۶۲۷ـ۶۲۸
[۱۱]. نک به: ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمهی عبدالرضا هوشنگمهدوی، تهران، البرز، ۱۳۷۱، ص ۴۴۴
[۱۲]. فریده دیبا، پیشین، ص ۴۶۱
[۱۳]. علی شهبازی، محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی)، تهران، اهل قلم، ۱۳۷۷، ص ۲۲۹
[۱۴]. احمدعلی انصاری، پس از سقوط (سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی)، تهران، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بیتا، صص۹۰ـ۹۱
[۱۵]. علی شهبازی، پیشین، ص ۲۰۶
[۱۶]. اسدالله علم، پیشین، ص ۶۲۹
[۱۷].فریده دیبا، پیشین، ص ۲۳۵
[۱۸]. ویلیام شوکراس، پیشین، ص ۲۴۹
[۱۹]. مصاحبهی بیگدلی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی
[۲۰]. برای نمونه نک به: صفحات ۴۸، ۱۶۸، ۱۷۳، ۱۹۸، ۲۲۹، ۲۵۱
[۲۱]. اسدالله علم، پیشین، ج۲، صص۷۹۱ـ۷۹۲
[۲۲]. فریده دیبا، پیشین، صص۲۷۹ـ۲۸۰
[۲۳]. علی شهبازی، پیشین، ص۲۸۹
[۲۴]. اسدالله علم، پیشین، ج۱، ص ۴۱۹
[۲۵]. حسین فردوست، پیشین، ص ۲۳۶
[۲۶]. احمدعلی انصاری، پیشین، ص ۱۲۱
[۲۷]. فریده دیبا، پیشین، ص ۹۸
[۲۸]. فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمهی ح. الف. مهران، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۵، ص ۱۲۶
[۲۹]. فریده دیبا، پیشین، ص ۱۴۶
[۳۰]. تاجالملوک آیرملو، پیشین، ص ۳۵۴
[۳۱]. فریده دیبا، پیشین، ص ۱۱۶
[۳۲]. احمدعلی انصاری، پیشین، ص ۱۴۲
[۳۳]. گاهنامهی پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، ج۲، صص۱۹۲، ۱۹۷ و ج۳، ۲۱۴۹
[۳۴]. تاجالملوک، پیشین، ص ۲۴۳
[۳۵]. فریده دیبا، پیشین، ص ۴۰۹
[۳۶]. آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص
[۳۷]. مینو صمیمی، پشت پردهی تخت طاووس، ترجمهی دکتر حسین ابوترابیان، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۱، ص ۱۹۶
[۳۸]. ژان لوروریه و احمد نراقی، ایران بر ضد شاه، ترجمهی مهدی نراقی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۸، ص ۱۴۰
[۳۹]. اسدالله علم، پیشین، ص ۴۱۵
[۴۰]. همان، ج۲، ص ۵۴۲ برای آگاهی بیشتر به صفحات ۴۱۵ و ۴۱۸ نگاه کنید.
[۴۱]. همان، ص ۸۲۴
[۴۲]. نک به: همان، ص ۷۷۰
[۴۳]. برای مثال نک به: حسین مکی، تاریخ بیست سالهی ایران، ج۶، تهران، انتشارات علمی، ص ۴۴۷
[۴۴]. مینو صمیمی، پیشین، ص ۸۸
[۴۵]. ویلیام شوکراس، پیشین، ص ۲۴۳
[۴۶]. ویلیام سولیوان، پیشین، ص ۶۶
[۴۷]. علی شهبازی، پیشین، ص ۲۱۰
[۴۸]. حسین فردوست، پیشین، ص ۲۳۷
منبع: رجانیوز