سه چار کودک و تابوت مادر و یک مردچه سخت بود بگوید یواش گریه کنند!نخواست شهر بفهمد،نخواست مردم…نهکه حیفِ فاطمه، اینان براش گریه کنند!که حیف فاطمه اینان براش گریه کنند!که گریه بر غم “زهرا” شعور می خواهد!نه اشک منفعلانه…نه اشک حسرت بار!”بتول” گریه کنانی غیور می خواهد!
خوشا به غیرت آنی که بر نمی تابد
“علی” نشسته و غیری به جای او باشد
محبّ “فاطمه” در شأن خود نمی داند
کسی به غیر “علی” مقتدای او باشد!
…………………………………………………
سلام بر فاطمه ،یکتای آفرینش
با استناد به حدیث شریف کساء
………………………………………………….
زنی زیر عبا با آسمان سرّ و سری دارد
خدا غیر از “محمد” در عبا پیغمبری دارد
در این منظومه، این خورشید، نور دیگری دارد
کنار دست ساقی جلوه ی کوثرتری دارد
بگو این جمع، جز با “فاطمه” کامل نخواهد شد
نباشد آیه ی تطهیر هم نازل نخواهد شد…
که “زهرا” در عبا پوشانده قرآن کریمی را
ز “با” تا “میم”ِ بسم الله الرحمن الرحیمی را
تماشا کرده قدری پرتو نور “قدیم”ی را
و جرعه جرعه نوشیده ست صهبای شمیمی را
“اشُمُّ عندکٍ” یعنی که این بوی رسولانه
بهشتی تر شود دور و برٍ زهرای ریحانه
نگاهش آسمان را با زمین دمسازتر کرده
کلام او کلام الله را اعجازتر کرده
مفاتیحش یداللهِ “علی” را بازتر کرده
که قرآن است و هر تفسیر او را رازتر کرده
سلامی داده اند این چار تن بر جلوه ی ذاتش
رسانده جمع را زیر عبا رمزِ اشاراتش
شب قدری که با سرّ نظر، راهِ قدَر بسته
“سلامٌ فیه” را با چادرش دور کمر بسته
ملَک بر ریشه های جانمازش بال و پر بسته
“و مَن تحتَ الکساء”؟ یعنی که او رازی ست سربسته
نمی فهمد کسی این راز را غیر از خدای او
به حکم آیه ی “لا یعلم الاسرارَ الا هو”…
نشسته گردی از دستاس روی آستین هایش
زنی جامانده دورِ عرش، ردٌ روشن پایش
که سیب سرخ معراج است آغاز معمایش
ازل، آغازِ دیروزش، ابد پایان فردایش
رسیده لحظه ی اذن دخولِ “فاطمه” آنَک
خدا در اشتیاق واژه های “قَد اذِنتُ لَک”…
“فَلَمّا اِکتَمَلنا”…فاش شد اسرار پنهانی
زمین و آسمان با عشق در آیینه گردانی
خدا آن سوی پرچینِ زمان گرم غزلخوانی
مبادا خاطر این جمع را هرگز پریشانی!
“فلما اکتملنا” عشق با تقدیر توأم شد
تجلی کرد نور پنج تن، آن جلوه، عالم شد…
خوشا هنگامه ی ” هُم فاطِمَه” با هر چه اسرارش
خدا در چرخه ی هر نام، هی کرده ست تکرارش
“ابوها”…”بعلها”..شوری ست در تکرارِ هر بارَش
کسی اذن هبوطی خواسته با شوق دیدارش
شنیده بی حجابِ وحی، نجوای خداوندی
که دارد “فاطمه” بی واسطه با عرش پیوندی…
عبا را روی سر دارد ولی این بار در کوچه
عبا می افتد از سر، بی خبر زن، بی خبر کوچه!
و در هم می شود تصویر ماتِ “رهگذر”..کوچه…
از این جا می شود داغ بلندی مختصر،کوچه..
عبا را می کشد روی زمین آهسته آهسته
چرا مادر می آید این چنین آهسته آهسته…
کسی رد می شود بی اذن از زیر عبا مبهم
کسی مثل لگد، مثل غلافی آهنین، محکم
عبا می افتد از سر بر زمین ناگاه، مادر هم…
کنارش آیه ی تطهیر جاری می شود کم کم
هنوز از خاطرات این عبا تنزیل می ریزد
هنوز از تار و پودش بال جبراییل می ریزد
میان التهاب کوچه ها آنچه نباید، شد
زنی زیر عبا از خواب سنگین زمین رد شد
زن ایمان بود، باور بود، اما شهر مرتد شد
در ابهام شبی تاریک رفت و رازِ ممتد شد
مدار عالمِ “امر” است خطّ سرخ امضایش
زنی روی زمین جا مانده ردّ روشن پایش…