گر چه یک شهر،تماشاگرِ ابتر هم داشت
آنچنان سوخت،که گفتند:”مگر در هم داشت؟”
دخترک گوشه به گوشه،همه جا گشت و گریست
گفت:”این خانه ی ماتم زده،مادر هم داشت!.”
نفَسِ شرقی این باغچه،پیش از تاراج
هر سحر،رایحه ی یاس معطر هم داشت!
هر که هر جور دلش خواست،”علی”را فهمید
یادشان رفت “علی”،معنی دیگر هم داشت!
آه،این کوهِ تَرَک خورده ی افتاده به بند
پشت هر دامنه ی حوصله،”حیدر”هم داشت!
شیخ،آیات گزینش شده را خواند و گذشت
اصلا انگار نه انگار، که”کوثر”هم داشت!
از بلندای یقین لگدش پیدا بود
نه فقط بغضِ “اُحُد”،کینه ی “خیبر”هم داشت
نعل ها،شکل دگردیسی این نعلینند
که به مادر زد و چشمی به برادر هم داشت…
کوچه،گودال شد و…زخم شد و….یک “تن” ماند
نعل ها همهمه کردند:”مگر سر هم داشت؟!”