به قلم امان اله دهقانفرد؛
“شلمچه ، « پروازگاهِ » غواصانْ و « مَعْبرگاهِ » تخریب چیان” به سَمْتِ آسمانیان
بخش دوم : استقرار در پادگان « معاد » اهواز و تقسیم بندی رزمندگان
برای مشاهده بخش اول اینجا کلیک کنید
تقدیم به همه ی رزمندگان و بسیجیانْ ، شُجاع ترین نسلِ ایرانیان ، به ویژه غواصان و تخریب چیانِ مظلوم کازرون و لشکر ۱۹ فجرِ فارس
امروز ۶۵/۶/۲۹ و چهارمین روزی است که به جبهه اعزام و در پادگان « معادِ » اهواز مستقر شده ایم . ساعت ۴ بعد از ظهر بود که اعلام کردند نیروهای اعزامی در میدان جمع شوند ، پس از چند بار « از جلو نظام » ، یکی از برادرانِ پاسدار شروع به صحبت کرد و این که امروز قرار است شما تقسیم و بِنا بر نیازمندی های لشکر ، تعدادی برای « تک تیرانداز » ، « آرپی جی زن » و.. انتخاب بشوید . ضمن آن که ما به تعدادی از نیروها که به فکر خانواده ، پدر ، مادر ، درس و.. نبوده و ترسی از اسارت ، تکه تکه شدن و.. هم نداشته باشند نیاز داریم و می خواهیم برای« غواصی » از آنان استفاده کنیم . لذا کسانی که تمایل دارند بلند شوند و در قسمتِ راستِ میدان بنشینند ، اگر چه نمی دانستم که آیا واقعا امکانِ حضور در این یگانِ تخصصی برایم ممکن خواهد بود یا نه ؟ ولی با توجه به توضیحاتِ فرمانده و مشکلات جانبی و علاقه مندی ام برای ورود به چنین مخاطراتی ، جزو اولین افرادی بودم که آمادِگیِ خودم را اعلام و اسمم را در لیست داوطلبانِ این رَستِه ی نظامی ثبت نمودم .
حرکتِ به سَمتِ محلِ آموزشِ غواصی :
ساعتِ ۹ صبح روز ۶۵/۶/۳۰ چندین اتوبوس گِل اندود شده جلوی نمازخانه ی پادگان متوقف و اعلام کردند که گروه داوطلبانِ غواصی برای اعزام به محل آموزش سوار شوند . از داخل شهر اهواز عبور و به سَمتِ اندیمشک حرکت نمودیم ، پس از طی چندین منطقه ، وارد جاده ای خاکی شده که ابتدای آن و روی تابلویی نوشته شده بود :« پادگانِ آموزش نظامیِ آبی ، خاکیِ سفینه النجاه » . به دلیلِ کوهستانی بودن مسیر مجبور شدیم در چندین نقطه از اتوبوس پیاده شده تا امکان حرکت به سمتِ بالا برایش میسر باشد . پاسدارِ همراهمان تعریف می کرد که این جایی که الان پادگان شده قبلا محل خوش گذرانی شاه و خانواده اش بوده که به وسیله بالگرد رفت و آمد می کرده اند . نهایتا پس از چندین ساعت ، به دریاچه ی پُشتِ « سدِّ دز » رسیده و بعد از نماز جماعتِ مغرب و عشا ، یک ساعت هم مراسم نوحه خوانی برگزار گردید .
آغاز آموزش ها :
روز بعد هنوز هوا تاریک بود که دستور تجمع در میدان داده شد و بعد از مراسم صبح گاهی کلیه ی نیروها به انجام پیاده روی در کوه پرداخته و ساعت ۸/۳۰ دقیقه جهت سَنجِشِ میزانِ آشناییِ نیروها با فنون شنا ، به نوبت وارد آب شده و چند نفر از مربی ها بر این امتحان نظارت داشتند . سپس بسیجی ها را به دو گروه تقسیم و کسانی که دارای مهارتِ بیش تری بودند را در یک گروه و کم تجربه ها را هم در مجموعه ای دیگر قرار دادند ، بر خلاف تصور اولیه ، من در گروه دوم قرار گرفتم ولی مقرر شد که همه ی نیروها در آموزش شرکت کنند .
روز ۶۵/۷/۲ برای اولین بار وسیله ای به نام « فین » را به ما تحویل داده و روانه ی آب شدیم ، قرار بود سه مرحله را بپیماییم ، من ۲ بخش را بدون مشکل طی کردم ولی در قسمتِ آخر ، بی احتیاطیِ خودم ، موجب شد مربی آموزشی [ برادر حاج مصطفی خیمه دوز ] مرا به بیرون از آب هدایت نموده و گفت :« ساعتِ ۳ بعد از ظهر به خیمه ی فرماندهی مراجعه تا ترتیبِ انتقالِ تون به یکی دیگر از یگان های نظامی داده شود ». ابتدا تصمیم گرفتم که به دلیل عدمِ موفقیت در آموزش و بر اساس تصمیم فرماندِهان ، به جای دیگری بروم لکن بلافاصله نظرم برگشت و با خودم عهد کردم که مقاومت نموده و هر طوری شده همین جا بمانم و آموزش ها را ادامه بدهم . ساعت ۳ به چادر فرماندهی مراجعه و بعد از سلام پرسیدم :« با من کاری داشتید » ؟ . فردی که متوجه شدم فرمانده گردان و نامش آقای حاج نصیری است گفت :« اسمت چیست » ؟ گفتم :« دهقان فرد هستم ». سپس اظهار داشت شما باید به واحد پرسنلی بروید و انتقالی بگیرید برای جایی دیگر چرا که نمی توانید و کِشِشِ طی کردن آموزش های غواصی را ندارید ! . گفتم شما نَکِشیدَن را چگونه تفسیر می کنید ؟ آیا من که امروز درس و مدرسه را رها کرده و با عشق و علاقه هم این جا آمده ام انتظار دارید طی ۳ روز تمام فنون شنا را یاد بگیرم ؟ تا همین اندازه اش هم موفق بوده ام . گفت اگر این قاعده در باره همه ی نیروها صادق بود ، حرفتان را قبول داشتم ولی این تنها شما هستید که توانِ حرکت در آب را ندارید . بعد از کُلّی بحث و جدل گفتم من طلبه هستم و می توانم در امور دیگر هم با شما همکاری داشته باشم به شرطی که بگذارید در آموزش ها مشارکت نمایم . این جا بود که بالاخره سخنرانی ام کارساز شد و قبول کرد که کارها را ادامه بدهم .لذا مجددا « فین » را تحویل گرفته و وارد ادامه آموزش شدم چه دوباره مشکلاتی پیش آمد اما موفق شدم کارها را به خوبی پشت سر بگذارم . وقتی به چادر برگشتم ، مشاهده شد از ۲۴ نفری که روز اول با هم اعزام شده بودیم تنها ۹ نفر [ از جمله آقای عبدالکریم صالحی ، طلبه و از بچه های خِشت و برادر نصرالله مزارعی از روستای “ کاسه کان “ ]باقی مانده اند و بقیه به علت مشکلاتِ ناشی از آموزش های اولیه و سختی های شرکت در عملیات ! از ادامه آموزش صرف نظر نموده و به جاهای دیگر رفته اند . نکته ی قابل توجه این که امروز فرمانده ی لشکر ۱۹ فجر ، حاج نبی رودکی ، به این جا آمده و سخنرانی داشت اگر چه صراحتا به انجام عملیات اشاره ای نکرد لکن در لابلای صحبت هایشان مشخص بود که خبرهای خوشی در راه است . وی همچنین گفت :« تا یک هفته دیگر آموزش های شما در این جا به اتمام خواهد رسید و سپس برای انجام « مانُوْر » به پشت سدِّ گُتْوَنْدْ خواهید رفت » . بعد از سخنان ایشان جان دوباره ای گرفتم چرا که بوی رسیدن به لِقاٰیِ یار و معشوق به مشام می رسد .
سه شنبه ۶۵/۷/۸ . امروز آموزش ها به مرحله ی تخصصی رسیده و در گروه های ۵ نفره تقسیم شده ایم ، وسط آب که رسیدیم بچه هایی که سوار قایق بودند با سرعت اطرافمان حرکت می کردند تا استقامت ما میانِ امواج آب را بسنجند . البته برای این خسته مان نشود من با صدای بلند می گفتم :« کی خون می ده ؟ کی جون می ده ؟ توسنگَرا ؟، تو جبهه ها ؟ ، کی خَسْتَشِ ؟ ، کی غرق می شِه ؟» و.. که بچه ها هم در جواب می گفتند :« حزب اله » . ولی اون دو قسمت آخرش وقتی متوجه شدند ، شروع کردند به خندیدن !.
ضمنا آمار رزمندگانی که با ما از شیراز آمده بودند برای آموزش ، به ۴ نفر رسید و نکته قابل توجه این که دامادِ یکی از دوستان کازرونی که همراهمون بود امروز به محل آموزش مراجعه و ایشان را همراه خودش به شهرستان باز گرداند !.
یادآور می شود یکی از مربیان [برادر حاج جلیل ]، امروز هنگام آموزش اظهار داشت :« شما نیروهای ویژه هستید و طِبقِ صحبت آقای حاج نبی رودَکی ، ما وقت زیادی برای حضور در منطقه ی عملیاتی نداریم ، باید سختی ها را تحمل کنید . سپس ما را روی دیواره ای بلند برده وگفتند از این ارتفاع بلند و ترسناک داخل آب بپریم ! . وقتی در حال بازگشت به مَقَرِّ گردان بودیم به علت بی احتیاطی دوستان ، ۲ قایق بدون موتور ، به نامِ چینکو ، به هم برخورد نمود و به همین دلیل با هدفِ تنبیه ، اعضای هر دو گروه را به آب انداخته و مجبور شدیم که قایق ها را با دست به طرف ساحل منتقل نماییم ، همین امر موجب شد با یک ساعت تاخیر وارد خشکی بشویم .
پنج شنبه ۶۵/۷/۱۰ :
امروز حینِ انجام آموزش ، فرمانده ی گردان [ برادر نصیری] ضمن انجام تذکراتی اظهار داشت :« ما فرصت کافی نداریم و نمی توانیم وقت زیادی را برای آموزش شما صرف کنیم چرا که این طوری از ما خواسته اند که بایستی زودتر آماده ی انجام عملیات بشویم . فردا هم به جای دیگری خواهیم رفت تا مانوری که شبیه منطقه عملیاتی هست را به انجام برسانیم . شما نیروهای ویژه ای هستید که نیاز به ایمان قوی تری دارید چرا که فداکاری تان قطعا چند برابر دیگران خواهد بود ، هر کَسی که می خواهد از این جا برود می تواند به پرسنلی مراجعه کند ، ما دِلِمان نمی خواهد شما شهید بشوید چرا که اسلام حالا حالاها به افراد حزب اللهی نیاز دارد ، ما اگر فردا صدام را هم بِکُشیم ، اما آمریکا دست از سرِ ما بر نمی دارد ، اگر شما شبِ عملیات کوچک ترین اشتباه را مرتکب شوید ، هم خودتان را تلف میکنید و هم عملیات را لو می دهید » . ضمنا طریقه ی پرتاب نارنجک به سنگر دشمن فرضی را هم فرا گرفتیم .
امروز ، آخرین روزِ حضور ما در این جا بود و فردا به محلی جدید ، که برای مانور مشخص کرده اند ، منتقل خواهیم شد .
امان اله دهقان فرد
دوشنبه ، سوم دی ماهِ هزار و سیصد و نود و هفت
برگه ای از خاطرات دست نویس
انشالله که هدف انتخابات آینده نباشد
خدا حفظت کنه